سایه
#سایه
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part10
لیان؛
همونطور که روی زمین از درد بیجون افتاده بودم گفتم لو دادن محموله که چیزی نیست.
کاری با دخترم بکنی ازاین بدترش و سرت میارم
___
یونگی:رسیدیم عمارت.
از ماشین پیاده شدم و رفتم تو
بطری مشروب دست جیمین بود حتما باز مست کرده وخوابش برده..
یاد ا.ت افتادم
یونهای:قربان دستور چیه؟
یونگی:فعلا هیچ کاری نمیکنیم.
اگه باز لیان کاری کرد ایندفعه دیگه نمیریم خونش تا کتکش بزنیم
مستقیم یه تیر وسط چشماش خالی میکنم.
یونهای:اما..دخترش چی؟
یونگی:پوزخندی زدم،مال خودمه
رفتم سمت اتاقی که ا.ت توش بود کلید رو در بود باز کردم و رفتم تو
یه گوشه خودشو آروم جم کرده بود
رفتم آروم لگدی به پهلوش زدم که از خواب بیدار شد
ا.ت:چشمامو باز کردم سرمو بلند کردم با دیدنش بی اختیار بلند شدم و رفتم عقب
یونگی:پس بهوش اومدی
خیلی برای بابات عزیزی بچه!
رفتم جلو و انگشتمو آروم روی گونش کشیدم.
پس طعمه خوبی و گیر اووردم
ا.ت:بغضمو قورت دادم.
من از پدرم متنفرم اونمهمینطور چرا چرت میگی ها
یونگی:اما دودقهپیش که از درد جونش داشت در میومد نگرانت بود
آخی اگه فقط یه بار دیگه با ما بازی کنه
یه بلایی سر دختر کوچولوش بیارم
که از عذاب وجدان خودشو نابود کنه..
خواستم برم که آستین کتمو کشید
ا.ت:توروخدا بگو از جون من چی میخوای ها
منو تو این اتاق زندانی کردین(لحنش تند و با داد بود)
اونم از دوست وحشیت که کتکم زد
من یه ساله با بابام در ارتباط نیستممممم توروخدا ولم کنین
یونگی:تا وقتی که بابات از کارش کنار نکشه و راه مارو سد نکنه ماهم با تو کاری نداریم..
دستمو کشیدم از دستش و رفتم بیرون.
درو بستم ولی قفلش نکردم
هوی جیمین لگد محکمی از پاش زدم
جیمین:آیی عوضی پاعه میفهمی؟
یونگی:با لحن سردی گفتم
فک کردم دسته.
تو اون دختر بدبخت و زدی؟
جیمین:آره داشت از حدش جلوتر میرفت
تک خنده ای کردم'دختر بدبخت؟
اوکی
یونگی:خب حالا
خندیدم و ادامه دادم؛
فقط قیافه لیان دیدنی بود انقد کتکش زدم دستای خودم زخم شد
جیمین:با خنده از رو کاناپه بلند شدم
گفتی دخترش پیش ماست؟
یونگی:آره تو اون وضعیت داشت تحدیدم میکرد
جیمین:ا.ت رو چیکار میکنی؟
اینجا میمونه؟
یونگی:خودمم نمیدونم اما..
فک کنم آره
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part10
لیان؛
همونطور که روی زمین از درد بیجون افتاده بودم گفتم لو دادن محموله که چیزی نیست.
کاری با دخترم بکنی ازاین بدترش و سرت میارم
___
یونگی:رسیدیم عمارت.
از ماشین پیاده شدم و رفتم تو
بطری مشروب دست جیمین بود حتما باز مست کرده وخوابش برده..
یاد ا.ت افتادم
یونهای:قربان دستور چیه؟
یونگی:فعلا هیچ کاری نمیکنیم.
اگه باز لیان کاری کرد ایندفعه دیگه نمیریم خونش تا کتکش بزنیم
مستقیم یه تیر وسط چشماش خالی میکنم.
یونهای:اما..دخترش چی؟
یونگی:پوزخندی زدم،مال خودمه
رفتم سمت اتاقی که ا.ت توش بود کلید رو در بود باز کردم و رفتم تو
یه گوشه خودشو آروم جم کرده بود
رفتم آروم لگدی به پهلوش زدم که از خواب بیدار شد
ا.ت:چشمامو باز کردم سرمو بلند کردم با دیدنش بی اختیار بلند شدم و رفتم عقب
یونگی:پس بهوش اومدی
خیلی برای بابات عزیزی بچه!
رفتم جلو و انگشتمو آروم روی گونش کشیدم.
پس طعمه خوبی و گیر اووردم
ا.ت:بغضمو قورت دادم.
من از پدرم متنفرم اونمهمینطور چرا چرت میگی ها
یونگی:اما دودقهپیش که از درد جونش داشت در میومد نگرانت بود
آخی اگه فقط یه بار دیگه با ما بازی کنه
یه بلایی سر دختر کوچولوش بیارم
که از عذاب وجدان خودشو نابود کنه..
خواستم برم که آستین کتمو کشید
ا.ت:توروخدا بگو از جون من چی میخوای ها
منو تو این اتاق زندانی کردین(لحنش تند و با داد بود)
اونم از دوست وحشیت که کتکم زد
من یه ساله با بابام در ارتباط نیستممممم توروخدا ولم کنین
یونگی:تا وقتی که بابات از کارش کنار نکشه و راه مارو سد نکنه ماهم با تو کاری نداریم..
دستمو کشیدم از دستش و رفتم بیرون.
درو بستم ولی قفلش نکردم
هوی جیمین لگد محکمی از پاش زدم
جیمین:آیی عوضی پاعه میفهمی؟
یونگی:با لحن سردی گفتم
فک کردم دسته.
تو اون دختر بدبخت و زدی؟
جیمین:آره داشت از حدش جلوتر میرفت
تک خنده ای کردم'دختر بدبخت؟
اوکی
یونگی:خب حالا
خندیدم و ادامه دادم؛
فقط قیافه لیان دیدنی بود انقد کتکش زدم دستای خودم زخم شد
جیمین:با خنده از رو کاناپه بلند شدم
گفتی دخترش پیش ماست؟
یونگی:آره تو اون وضعیت داشت تحدیدم میکرد
جیمین:ا.ت رو چیکار میکنی؟
اینجا میمونه؟
یونگی:خودمم نمیدونم اما..
فک کنم آره
۵.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.