سایه
#سایه
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part9
ویو جیمین؛
بعد از رفتن یونگی با اصبانیت چنگی به موهام زدم و خودمو پرت کردم روی کاناپه که صدای ا.ت بلند شد..
_
ویو ا.ت؛
چشمامو باز کردم هنوز بلند نشده بودم سر درد خیلی بدی گرفتم دستمو گذاشتم روی سرم و آروم نیم خیز شدم.
دور و ورم و نگاهی انداختم نا آشنا بود..
یه لحضع همه چی اومد جلوی چشمام..
با ترس و اصبانیت از روی تخت بلند شدم و افتادم به جون در و محکم میکوبیدمش
کسی توی این خرابشده نیستتت؟
با شمام حیوونا منو کدوم جهنمی اووردین؟
جیمین:رفتم محکم در و باز کردم که افتاد زمین
ا.ت:آخخ دردم گرفت عوض...
ت..تو ببینم تو همون..همون
جیمین:نیشخندی زدم،اره یادت میاد؟
دم در خونت..
همونم کوچولو،رو زانوهام نشستم و چونشو گرفتم توی دستم.
آره واقعا خوشگلی‹همراه نیشخند›
ا.ت:دستشو محکم پس زدم.
خفه شو حرومزاده
جیمین:سیلی محکمی بهش زدم
دفه آخرت باشه همچین زری میزنی بچه
حواست باشه با کی طرفی
از اتاق اومدم بیرون و درو محکم پشت سرم بستم و قفلش کردم
ا.ت:چشمام از شدت بسته شدن در بسته شد
سنگینی دستش و هنوز هست میکردم
گونم گز گز میکرد با بغض خودمو گوشه تخت جم کردم
نه ا.ت تو نباید گریه کنی
نه پیش این حرومزاده ها تو همین فکرها بودم که نفهمیدم چشمام کی گرم شد و خوابم برد..
یونگی:با اصبانیت رفتم سمت عمارتش
بادیگارداش جلومو میگرفتن که آدمای خودم افتادن به جونشون.
درو با لگد باز کردم و رفتم تو
لیان:مگه اینجا طویل...عه ببین کی اومده دیدنم دلت برام تنگ شده نه؟
یونگی:رفتم جلو یه مشت محکم تو دهنش زدم که بقیه حرفش تو دهنش خفه شد..
آره طویلست توهم حیوون بی صفت
لو دادن محموله کار تو بود آره؟
ببین لیان من زندت نمیزارمم
نشستم روی شکمش و محکم تو دهنش مشت میزدم طوری که مشتای خودم درد میکرد..
یونهای:بعد از ترتیب دادن اونا رفتم سمت ارباب
معلوم بود تو حال خودش نبود از کتش گرفتم و بلندش کردم
ارباب بسه خودتونم زخمی شدین
یونگی:وایسادم و با داد و حرص بهش توپیدم..
ببین دختر عزیزت الان خونه منه
ببین لیان این کتک و بزار پای هیچ
چون دفه بعدی علاوه بر دخترت یه بلایی سرت بیارم تا منو میبینی از ترس زمین و بکنی تا از دستم فرار کنی فهمیدی؟
لیان:با سرفه و درد نالیدم
ببین اگه بلایی سر دخترم بیاد ز..زندت نمیزارم..
یونگی:باز خواستم بیوفتم به جونش که یونهای نزاشت..
اگه این نبود الان باید جنازت و میکشیدم از خونه بیرون فهمیدی؟
کتم و صاف کردم و از خونش رفتم بیرون
پوزخندی به حال خودش و ادماش زدم..
و سوار ماشین شدم
یونهای:بریم ارباب؟
یونگی:سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم
اخمام از درد دستم رفت توهم..
برو.
__
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part9
ویو جیمین؛
بعد از رفتن یونگی با اصبانیت چنگی به موهام زدم و خودمو پرت کردم روی کاناپه که صدای ا.ت بلند شد..
_
ویو ا.ت؛
چشمامو باز کردم هنوز بلند نشده بودم سر درد خیلی بدی گرفتم دستمو گذاشتم روی سرم و آروم نیم خیز شدم.
دور و ورم و نگاهی انداختم نا آشنا بود..
یه لحضع همه چی اومد جلوی چشمام..
با ترس و اصبانیت از روی تخت بلند شدم و افتادم به جون در و محکم میکوبیدمش
کسی توی این خرابشده نیستتت؟
با شمام حیوونا منو کدوم جهنمی اووردین؟
جیمین:رفتم محکم در و باز کردم که افتاد زمین
ا.ت:آخخ دردم گرفت عوض...
ت..تو ببینم تو همون..همون
جیمین:نیشخندی زدم،اره یادت میاد؟
دم در خونت..
همونم کوچولو،رو زانوهام نشستم و چونشو گرفتم توی دستم.
آره واقعا خوشگلی‹همراه نیشخند›
ا.ت:دستشو محکم پس زدم.
خفه شو حرومزاده
جیمین:سیلی محکمی بهش زدم
دفه آخرت باشه همچین زری میزنی بچه
حواست باشه با کی طرفی
از اتاق اومدم بیرون و درو محکم پشت سرم بستم و قفلش کردم
ا.ت:چشمام از شدت بسته شدن در بسته شد
سنگینی دستش و هنوز هست میکردم
گونم گز گز میکرد با بغض خودمو گوشه تخت جم کردم
نه ا.ت تو نباید گریه کنی
نه پیش این حرومزاده ها تو همین فکرها بودم که نفهمیدم چشمام کی گرم شد و خوابم برد..
یونگی:با اصبانیت رفتم سمت عمارتش
بادیگارداش جلومو میگرفتن که آدمای خودم افتادن به جونشون.
درو با لگد باز کردم و رفتم تو
لیان:مگه اینجا طویل...عه ببین کی اومده دیدنم دلت برام تنگ شده نه؟
یونگی:رفتم جلو یه مشت محکم تو دهنش زدم که بقیه حرفش تو دهنش خفه شد..
آره طویلست توهم حیوون بی صفت
لو دادن محموله کار تو بود آره؟
ببین لیان من زندت نمیزارمم
نشستم روی شکمش و محکم تو دهنش مشت میزدم طوری که مشتای خودم درد میکرد..
یونهای:بعد از ترتیب دادن اونا رفتم سمت ارباب
معلوم بود تو حال خودش نبود از کتش گرفتم و بلندش کردم
ارباب بسه خودتونم زخمی شدین
یونگی:وایسادم و با داد و حرص بهش توپیدم..
ببین دختر عزیزت الان خونه منه
ببین لیان این کتک و بزار پای هیچ
چون دفه بعدی علاوه بر دخترت یه بلایی سرت بیارم تا منو میبینی از ترس زمین و بکنی تا از دستم فرار کنی فهمیدی؟
لیان:با سرفه و درد نالیدم
ببین اگه بلایی سر دخترم بیاد ز..زندت نمیزارم..
یونگی:باز خواستم بیوفتم به جونش که یونهای نزاشت..
اگه این نبود الان باید جنازت و میکشیدم از خونه بیرون فهمیدی؟
کتم و صاف کردم و از خونش رفتم بیرون
پوزخندی به حال خودش و ادماش زدم..
و سوار ماشین شدم
یونهای:بریم ارباب؟
یونگی:سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم
اخمام از درد دستم رفت توهم..
برو.
__
۴.۹k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.