دنیای عجیب پارت دوازدهم
دیانا که کنارم بود:پیش پیش نیکا خوابی؟ نیکا:نه بیدارم. دیانا:اهان.میگم توام سعی میکنی با فکر کردن به زامبیا خودتو مشغول کنی؟ نیکا:دیقن. بعدش دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد. کم کم چشمام گرم شد تو خواب و بیداری بودم که یدفعه صدای کوبیدن به شیشه از طبقه ی بالا اومد. المیرا:متین باز تویی داری اون بالا دنبال یچی میگردی یبار عین ادم بخواب دیگه. متین:من که اینجام هرچی میشه میندازین تقصیر من. یدفعه هممون از جامون بلند شدیم و نشستیم اگر متین باز طبق معمول نرفته بالا پس کیه یا اسطخدوس. درحالی که پتو رو روی سرم کشیده بودم رفتم سمت پله ها و از اونجا به بالا نگاه کردم. مهشاد:دیوونه شدییی بیا برگرد. نیکا:میخام ببینم دقیقا صدای چیه. هانی:با کاری که خودمون انجام دادیم،ندیده بهتر میدونیم چیه و کیه. نیکا:ولی ما باهاش خداحافظی کردیم و اون گفت از اینجا میره... محراب:اون بگه، تو باید باور کنی؟ عسل زیرلب گفت:عجب غلطی کردیم. یدفعه صدای شیرآب دستشویی که باز شده بود اومد.حدود سه ثانیه باز بود بعدش هی باز و بسته میشد. متین رو به مرسلی:الان باید چیکار کنیم؟ مرسلی:چه میدونم من که دعانویسی جنگیری چیزی نیستم! دیانا:بسم الله رحمان رحیم. یدفعه شیر اب بسته شد و از بالا یه صدای جیغ زدن اومد و یدفعه یکی از وسایل شکستی انگار به سمت دیانا پرتاب شد و جلوی پاش شکست. بادتندی وزید که درختای حیاطو تکون میداد. از زیرزمین توی حیاط صدای دعوا میومد و تکون خوردن و افتادن وسایل. هممون از ترس رنگمون پریده بود. یه صدایی از طبقه ی بالا میومد که با تن ارومی میگفت:بیاید خواهش میکنم بیاید. ناخوداگاه به سمت صدا جذب شدم و رفتم طبقه بالا بعدشم بچه ها پشتم اومدن. یه دختر با صورت زیبا و موهای روشن اونجا بود که انگار میدونی بدنش کمرنگ بود یعنی یه مقدار از دیوار پشت سرشو میشد از روی تنش دید پوستشم سفید بود. هممون از تعجب دهنمون باز مونده بود. دختره:من..من آلام!همونی که احضارم کردید. من میخاصتم برم ولی..اون شیطان کثیف "آیواس" عوضی میخاصت بیاد به دنیای شما. شما کار اشتباهی رو انجام دادید که دریچه ی بین این دو دنیا رو باز کردید.الان دوستام تو زیرزمین سعی میکنن باهاش بجنگن تا شمارو اذیت نکنه،منم فرصت زیادی ندارم و باید برم کمکشون،آیواس قوی تر از ماعه و خیلیم فرصت طلبه، منتظر کوچیکترین فرصت برای رفتن به دنیای ادما و اذیت کردنشونه ولی من هیچوقت مثل اون نبودم.فقط از اینجا برید دورشید و نزدیک نیاید. بــــریـــد! بـــریـــد! یدفعه از دهنش خون بیرون ریخت و غیب شد. هممون بهت زده بودیم ک یدفعه انگار یه نیرویی اومد تو وجودمون و با سریعترین سرعت به طبقه ی پایین رفتیم.
-
اگ حمایت کنید امروزم پارت هس😃
-
اگ حمایت کنید امروزم پارت هس😃
۱۶.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.