Deadly love

Deadly love
Part 7

گارسون: بفرمایید *غذا و نوشیدنی ها رو گذاشت رو میز*.. چیز دیگه ای نیاز ندارید آقای جئون
کوک: نه ممنونم
ا/ت: *اول یکم از پوره سیب زمینیش خوردم* اومم این عالیه.* بعد شروع کردم با کارد و چنگال یک تیکه از گوشت استیک بریدم و خوردم*... یک..یک طعم عجیب و خاصی داره که خیلی خوشمزه اس..
کوک: منم منظورم از استیک های اینجا همون طعم عجیب و خاصه که نمیدونم چیه
ا/ت: موادع؟😂
کوک: نه نه..ازشون پرسیدم گفت یک ادویه است که مخصوص این رستورانه.. حتی به منم نمیگن..
ا/ت: چه جالب.. از نوشیدنیم خوردم

کوک

وقتی غذامونو خوردیم و گفتم صورت حساب ها رو بیارن غذا رو حساب کردم و سوار ماشین شدیم که راننده ما رو برسونه خونه

***

کوک

وقتی رسیدیم خونه من از قبل وسایل هایی اتاق ا/ت رو به اتاق خودم منتقل کرده بودم..هم به بهانه فوبیاش و هم کمی بخاطر وابستگی خاصی که بهش پیدا کرده بودم

ا/ت:..عع پس اتاق من کو؟..چرا اینجا خالیه!
کوک: دکتر گفته بخاطر وضعیتت بهتره تنها نمونی..پس وسایل هات رو به اتاق خودم انتقال کردم
ا/ت: خب میتونستم برم با یک از افرادی یا خدمتکار..
کوک: چون من خواستم!..
ا/ت:*رفت اتاق کارش و درم بست و منم با افکارم سردرگم گذاشت..تا چند دقیقه اونجا خشک شده و مونده بودم..* این الان یه اعتراف بود یا یک چیز دیگه...*حوصله ام سر رفته بود و رفتم اتاقم که دیدم بادیگارد هم با من رسید*
بادیگارد: اوو خانوم..دنبال شما اومده بودم چندتا پرونده جدید اومده میتونید اینارو بررسی کنید؟!
ا/ت: اوه بله..*به خدمتکار را گفتم یک فنجون چایی برام تو حیاط بیارن و رفتم رو صندلی کنار استخر نشستم و پرونده ها رو میز گذاشتم و شروع کردم به بررسی کردن انها..دستی که باند پیچی کرده بودم اذیتم میکرد..میذاشتم رو میز درد میکرد..آویزان میزاشتمش اذیتم میکرد و دردش اذیتم میکرد و خسته بودم..نمیدونستم چیکار کنم چون دکتر گفته بود به دستم آب نخوره..سه روز باید تو گچ میموند..دیگه حوصله ام نکشید و پرونده ها رو بستم و گذاشتمش اتاق وقتی رسیدم اتاق یک لحظه به فکرم رسید که یک تخت اینجاس یعنی..من اون با هم رو یک تخت میخوابیم..از کتاب خونه اش یک رمان برداشتم..تعجب کردم که کتابخونه داره..به روی شکم خودمو انداختم رو تخت و خودمو طوری تنظیم کردم که به دست گچ خورده ام فشار وارد نشه و شروع کردم به خوندن کتاب *
دیدگاه ها (۱)

Deadly love last Part *دوساعت بعد*ا/تهوا کم کم داشت تاریک می...

Deadly love Part6کوک*اومدن* خب میتونیم بریم * تو دستام لباس ...

Deadly love Part 5*تو آمبولانس*کوکسریع ماسک اکسیژن رو گذاشتن...

⁶⁴ا/ت با احساس سنگینی پلک‌هایم به آرامی باز کردم و از خواب ب...

پارت ۶۹ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۵۹ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط