وقتی میری پیشش باشگاه و...
وقتی میری پیشش باشگاه و...
فصل دوم
پارت ۲
"ویو جیمین"
جیمین: نمیخوای برگردی پیشش...
...: نه
جیمین: ولی اون شکسته شده
...: هه...اونموقع که خیلی شیر شده بود
جیمین:توهم شیر شده بودی که میخواستی بپری پایین..
...: ولی اون حرفایی که زد...میخواستم برآورده اش کنم...
جیمین: پس بیا الان هم به دادش برس
...: نمیخام...فق ی بار براش کردم...باید از همون ی بار خوب استفاده میکرد...
جیمین: ا.ت...خواهش میکنم برو پیششون...مامانت نمیزاره کوک بره خونه
ا.ت: ب من چه...مگه من بهش گفتم اون حرفارو بزنه؟...تو زندگیش ی اضافی بودم...الانم دیگه نیستم...
جیمین: بحث کردن باهات فایده نداره...هرکار میخوای بکن..
ا.ت: جیمین ... خواهش میکنم درکم کن...
جیمین: توهم اونو درک کن!
اون فقط یونا رو دوصت داشت...عاشق بود...
ا.ت: یعنی اینقدر عاشق بود که به من...منی که خواهرشم این حرفارو زد؟...تا فقط به عشقش برسه!
جیمین: عشق خانواده اینا سرش نمیشه...وقتی عاشق باشی حاضری هرکار بکنی تا فقط بهش برسی...توهم مانعه ای بودی که نمیزاشتی کوک بهش برسه...
ا.ت: یعنی کارم خودخواهانه بود؟
جیمین: آره...
ا.ت: برام مهم نیست...هرکاری کنه من باز برمیگردم پیشش...
جیمین: تهیونگ چی؟ اون ارزش نداره؟
ا.ت:...
جیمین: بگو دیگه...
ا.ت: خب ...
جیمین: هوم؟
ا.ت: نمی..نمیخوام با این وضیعت منو ببینه!
جیمین: ولی اون نظرش راجب تو عوض نمیشه...
ا.ت: خودم نمیخوام...
جیمین: اوکی...هروقت حاضر بودی میبرمت ببینیش...
ا.ت میره سمت جیمین و بغلش میکنه...
ا.ت: ممنون جیمینا
جیمین حلقه ی دستشو دور کمر تو بیشتر میکنه...
جیمین: خواهش میکنم
.......................................................
فصل دوم
پارت ۲
"ویو جیمین"
جیمین: نمیخوای برگردی پیشش...
...: نه
جیمین: ولی اون شکسته شده
...: هه...اونموقع که خیلی شیر شده بود
جیمین:توهم شیر شده بودی که میخواستی بپری پایین..
...: ولی اون حرفایی که زد...میخواستم برآورده اش کنم...
جیمین: پس بیا الان هم به دادش برس
...: نمیخام...فق ی بار براش کردم...باید از همون ی بار خوب استفاده میکرد...
جیمین: ا.ت...خواهش میکنم برو پیششون...مامانت نمیزاره کوک بره خونه
ا.ت: ب من چه...مگه من بهش گفتم اون حرفارو بزنه؟...تو زندگیش ی اضافی بودم...الانم دیگه نیستم...
جیمین: بحث کردن باهات فایده نداره...هرکار میخوای بکن..
ا.ت: جیمین ... خواهش میکنم درکم کن...
جیمین: توهم اونو درک کن!
اون فقط یونا رو دوصت داشت...عاشق بود...
ا.ت: یعنی اینقدر عاشق بود که به من...منی که خواهرشم این حرفارو زد؟...تا فقط به عشقش برسه!
جیمین: عشق خانواده اینا سرش نمیشه...وقتی عاشق باشی حاضری هرکار بکنی تا فقط بهش برسی...توهم مانعه ای بودی که نمیزاشتی کوک بهش برسه...
ا.ت: یعنی کارم خودخواهانه بود؟
جیمین: آره...
ا.ت: برام مهم نیست...هرکاری کنه من باز برمیگردم پیشش...
جیمین: تهیونگ چی؟ اون ارزش نداره؟
ا.ت:...
جیمین: بگو دیگه...
ا.ت: خب ...
جیمین: هوم؟
ا.ت: نمی..نمیخوام با این وضیعت منو ببینه!
جیمین: ولی اون نظرش راجب تو عوض نمیشه...
ا.ت: خودم نمیخوام...
جیمین: اوکی...هروقت حاضر بودی میبرمت ببینیش...
ا.ت میره سمت جیمین و بغلش میکنه...
ا.ت: ممنون جیمینا
جیمین حلقه ی دستشو دور کمر تو بیشتر میکنه...
جیمین: خواهش میکنم
.......................................................
۱۱۷.۸k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.