دوراهی پارت٨
#دوراهی #پارت٨
ر ضا گفت
-بشین اینور رو جدول بزار بهتر شی
نشستم و بعد سایه از تو کیفش ی بطری اب در اورد پلمپشو باز کرد و داد دستم
ی ذره ریختم رو صورتم
سایه گفت
×ببخشید نباید موقع رانندگیتون حرف میزدم
+ن بحث این چیزا نیست
×در کل اگ مقصر بودم ببخشید
+ن خواهش میکنم
رفت ی گوشه ای ایستاد و حرفی نزد حالم ک جا اومد سوار شدیم و رفتیم خونه
پیاده ک شد کلی عذرخواهی کرد تشکر این حرکتش اصلا مال سارا نبود همین عذابم میداد ک فک میکرد وظیفمه
لبخندی زد و وسایلشو گرفت و رفت بالا منم کلید خونه رو از تو داشبورد گرفتم و با رضا خسته و کوفته رفتیم بالا سایه تمام وسایلشو گزاشته بود زمین و تو کیفش دنبال کلید بود نیم نگاهی ب ما کرد و بعد کلیدشو در اورد و وسایلشو برد تو بعد رو ب ما گفت
×دستتون درد نکنه شبتون خوش
جوابشو دادیم و رفتیم تو لباسمو هنوز در نیاورده بودم ک یهو ی صدای جیغ طولانی اومد رضا پرسید
-صدا چی بود؟!
+نمیدونم فک کنم از خونه سایه خانم بود
یهو تازه فهمیدم چی شد
گفتم
+سایه
بدو بدو رفتم بیرونو در خونه رو زدم تند تند میزدم جوابی نمیشنیدم دیگ داشتم نگران میشدم گفتم
+سایه خانم
رضا گف
-شاید خوابه
+ن صدا خودش بود
در باز شد نگام کرد و حرفی نزد
+چیزی شده
چشماش پر اشک بود و ترس دیگ اطمینان پیدا کردم چیزی شده
سرشو ب علامت نفی تکون داد
+ولی فک میکنم ی چیزی شده
مردمک چشمشو سمت راست چرخوند ی گوله اشک اومد و بعد گفت
×ن چیزی نشده
یهو چشمم ب اینه پشت سایه افتاد ک عکس یکی غیر سایه تو اینه بود ی اسلحه هم پشتش گرفته بود
برای اینکه شک نکنه دزدی ک اون پشت بود ی پلک طولانی زدم ک این اطمینان و ب سایه بدم ک فهمیدم چی شده بعد گفتم
+حتما من اشتباه کردم شب بخیر بعد با رضا رفتم تو
در بستم و اروم گفتم
+رضا بدبخت شدیم
-چی شده
+دزد اون توعه باید دو تایی بریم و لگد بزنیم ب در ک در بشکنه ولی قبلش زنگ بزن پلیس دست تنها نمیشه
وقتی تماس گرفتیم منو رضا با شماره ١...٢....٣محکم کوبیدیم ب در و همون اول شکست
و رفتیم تو
سه نفر بودن سایه با دیدن ما دویید و اومد پشتم ایستاد مثل ی بچه ک ترسیده باشه دو نفر حمله ور شدن سمتمون و دعوا اغاز شد بزن و بزن یهو یکی از پشت با گلدون کوبید سرم برگشتم و گرفتمش زیر مشت و لگد طولی نکشید ک پلیسا هم ریختن تو
و جمع و جورشون کردن #کافه_رمان
ر ضا گفت
-بشین اینور رو جدول بزار بهتر شی
نشستم و بعد سایه از تو کیفش ی بطری اب در اورد پلمپشو باز کرد و داد دستم
ی ذره ریختم رو صورتم
سایه گفت
×ببخشید نباید موقع رانندگیتون حرف میزدم
+ن بحث این چیزا نیست
×در کل اگ مقصر بودم ببخشید
+ن خواهش میکنم
رفت ی گوشه ای ایستاد و حرفی نزد حالم ک جا اومد سوار شدیم و رفتیم خونه
پیاده ک شد کلی عذرخواهی کرد تشکر این حرکتش اصلا مال سارا نبود همین عذابم میداد ک فک میکرد وظیفمه
لبخندی زد و وسایلشو گرفت و رفت بالا منم کلید خونه رو از تو داشبورد گرفتم و با رضا خسته و کوفته رفتیم بالا سایه تمام وسایلشو گزاشته بود زمین و تو کیفش دنبال کلید بود نیم نگاهی ب ما کرد و بعد کلیدشو در اورد و وسایلشو برد تو بعد رو ب ما گفت
×دستتون درد نکنه شبتون خوش
جوابشو دادیم و رفتیم تو لباسمو هنوز در نیاورده بودم ک یهو ی صدای جیغ طولانی اومد رضا پرسید
-صدا چی بود؟!
+نمیدونم فک کنم از خونه سایه خانم بود
یهو تازه فهمیدم چی شد
گفتم
+سایه
بدو بدو رفتم بیرونو در خونه رو زدم تند تند میزدم جوابی نمیشنیدم دیگ داشتم نگران میشدم گفتم
+سایه خانم
رضا گف
-شاید خوابه
+ن صدا خودش بود
در باز شد نگام کرد و حرفی نزد
+چیزی شده
چشماش پر اشک بود و ترس دیگ اطمینان پیدا کردم چیزی شده
سرشو ب علامت نفی تکون داد
+ولی فک میکنم ی چیزی شده
مردمک چشمشو سمت راست چرخوند ی گوله اشک اومد و بعد گفت
×ن چیزی نشده
یهو چشمم ب اینه پشت سایه افتاد ک عکس یکی غیر سایه تو اینه بود ی اسلحه هم پشتش گرفته بود
برای اینکه شک نکنه دزدی ک اون پشت بود ی پلک طولانی زدم ک این اطمینان و ب سایه بدم ک فهمیدم چی شده بعد گفتم
+حتما من اشتباه کردم شب بخیر بعد با رضا رفتم تو
در بستم و اروم گفتم
+رضا بدبخت شدیم
-چی شده
+دزد اون توعه باید دو تایی بریم و لگد بزنیم ب در ک در بشکنه ولی قبلش زنگ بزن پلیس دست تنها نمیشه
وقتی تماس گرفتیم منو رضا با شماره ١...٢....٣محکم کوبیدیم ب در و همون اول شکست
و رفتیم تو
سه نفر بودن سایه با دیدن ما دویید و اومد پشتم ایستاد مثل ی بچه ک ترسیده باشه دو نفر حمله ور شدن سمتمون و دعوا اغاز شد بزن و بزن یهو یکی از پشت با گلدون کوبید سرم برگشتم و گرفتمش زیر مشت و لگد طولی نکشید ک پلیسا هم ریختن تو
و جمع و جورشون کردن #کافه_رمان
۲۳.۹k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.