پارت
پارت۱۴
ماکیا حسابی کنار تخت جیمین گریه کرد ولی هیچی حتی جیمین تکون هم نمیخورد
فکر میکرد اگر به دیدن برادرش بیاد جیمین بهوش میاد اما اینطور نشد
ناامید شده بود
بلند شد بره که دستشگرفته شد و صدای ضعیفی به گوش میرسید
جیمین:ایندفعه دیگه نه
ماکیا:جیمین
جیمین:چرا تنهامون گذاشتی
ماکیا:من من متاسفم ولی میدونی چقدر عذاب کشیدم میتونی درک کنی
جیمین : ولی ماکیا
ماکیا:شما اگر از همون اول درست رفتار میکردید باهام هیچ وقت نمیرفتم هیچ وقت همش تقصیر خودتون بود
جیمین:همش برای مراقبت از خودت بود
ماکیا:چرا همون اول نگفتین کی وان دنبال منه چرا نگفتین میخواین ازم مراقبت کنین چرا نگفتین مافیا هستین همش و خودم باید میفهمیدم
جیمین:تو میدونستی
ماکیا:البته از اول میدونستم ولی شما هیچی بهم نگفتین و بارها منو مرده اعلام کردین شما باعث قرص هایی که الان میخورم هستین
جیمین:قرص چه قرصی
ماکیا:بگذریم
جیمین:بگو ببینم
ماکیا:قرص افسردگی قرص هایی برای قلبم قرص هایی برای تومور مغزم شما دلیلشید
جیمین:تو اینهمه مشکل داری
ماکیا:البته به لطف شما
داشتن حرف میزدن که سوآ با عجله وارد اتاق شد
سوآ:زودباش اون اقا اومد
ماکیا:باشه اومدم جیمین نشون نده بیدار شدی وگرنه اذیتت میکنه فعلا خدانگهدار
و با سوآ از اتاق بیرون رفت
و جونگکوک وارد اتاق شد
ماکیا بیرون توی حیاط بیمارستان میچرخید
شاید الان زمان مناسبی باشه تا با جونگکوک حرف بزنه
روی صندلی نشسته بود و اهنگ گوش میداد که ناگهان دستی روی شونه اش اومد که باعث شد بترسه
جونگکوک:ببخشید نمیخواستم بترسی
ماکیا:اوه شمایید
جونگکوک :بله وقت نشد دفعه قبلی خودمو معرفی کنم من جئون جونگکوک هستم
ماکیا:اوه بله منم پارک میون هستم از ریدنتون خوشوقتم
جونگکوک:منم همینطور وقت دارید غذا مهمونتون کنم
ماکیا:البته
.........................
ماکیا حسابی کنار تخت جیمین گریه کرد ولی هیچی حتی جیمین تکون هم نمیخورد
فکر میکرد اگر به دیدن برادرش بیاد جیمین بهوش میاد اما اینطور نشد
ناامید شده بود
بلند شد بره که دستشگرفته شد و صدای ضعیفی به گوش میرسید
جیمین:ایندفعه دیگه نه
ماکیا:جیمین
جیمین:چرا تنهامون گذاشتی
ماکیا:من من متاسفم ولی میدونی چقدر عذاب کشیدم میتونی درک کنی
جیمین : ولی ماکیا
ماکیا:شما اگر از همون اول درست رفتار میکردید باهام هیچ وقت نمیرفتم هیچ وقت همش تقصیر خودتون بود
جیمین:همش برای مراقبت از خودت بود
ماکیا:چرا همون اول نگفتین کی وان دنبال منه چرا نگفتین میخواین ازم مراقبت کنین چرا نگفتین مافیا هستین همش و خودم باید میفهمیدم
جیمین:تو میدونستی
ماکیا:البته از اول میدونستم ولی شما هیچی بهم نگفتین و بارها منو مرده اعلام کردین شما باعث قرص هایی که الان میخورم هستین
جیمین:قرص چه قرصی
ماکیا:بگذریم
جیمین:بگو ببینم
ماکیا:قرص افسردگی قرص هایی برای قلبم قرص هایی برای تومور مغزم شما دلیلشید
جیمین:تو اینهمه مشکل داری
ماکیا:البته به لطف شما
داشتن حرف میزدن که سوآ با عجله وارد اتاق شد
سوآ:زودباش اون اقا اومد
ماکیا:باشه اومدم جیمین نشون نده بیدار شدی وگرنه اذیتت میکنه فعلا خدانگهدار
و با سوآ از اتاق بیرون رفت
و جونگکوک وارد اتاق شد
ماکیا بیرون توی حیاط بیمارستان میچرخید
شاید الان زمان مناسبی باشه تا با جونگکوک حرف بزنه
روی صندلی نشسته بود و اهنگ گوش میداد که ناگهان دستی روی شونه اش اومد که باعث شد بترسه
جونگکوک:ببخشید نمیخواستم بترسی
ماکیا:اوه شمایید
جونگکوک :بله وقت نشد دفعه قبلی خودمو معرفی کنم من جئون جونگکوک هستم
ماکیا:اوه بله منم پارک میون هستم از ریدنتون خوشوقتم
جونگکوک:منم همینطور وقت دارید غذا مهمونتون کنم
ماکیا:البته
.........................
- ۳.۹k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط