part60
#part60
همونجا وایسادن روبه رو هم دیگه داریا عاشق شیرینی بود
کوک:نگفته بودی انقدر شیرینی دوست داری وگرنه برات میخریدم
داریا:تا وقتی شیرینی خونگی هست چرا بیرون بیا بریم بخوریم هردو از آشپزخونه خارج شدن و رو مبل چرم رنگ قهوه ای رنگ نشستن و همراه با شیرینی خوردنشون فیلم هم نگاه میکردن یه تیکه آخر شیرینی مونده بود
کوک:خودت بخورتش
کوک دستاشو دور کمر دختر حلقه کرد که چیزی جلو لبش اومد
داریا:بیا نصفش کردم
کوک همونطور شیرینی رو از دست داریا گرفت خورد که داریا دستشو رو فک پسرک گذاشت و بهش لبخند زد که اونم لبا دخترکش رو بوسید
کوک:تو الان نامزد منی ولی ما هنوز هیچ اقدامی واسه ازدواج نکردیم میخوام بهترین عروسی رو بگیرم واست تو واسم لباس عروس سفید میپوشی من واسه تو دوماد میشم
داریا:واقعا لازمه؟
کوک:معلومه که لازمه نمیزارم همچین شبی از بین بره من نمیخوام واسمون سنگ تموم بزارم کافیه فقط بهم بگی کی میخوای عروسیمون باشه
داریا:اوممم راستش بهش فکر نکردم ولی دوست دارم زودتر اتفاق بیوفته تا زن واقعیت بشم(کیوت)
کوک:هرچی دخترکم بگه آخر این ماه عروسی میکنیم
بعد از دو سه روز لیام حالش خوب شد اول خیلی گریه میکرد ولی الان حالش خوب بود باز هم اینور اونور تو حیاط میدویید و کوک هم دنبالش باهاش بازی میکرد تو حیاط یه میز غذا خوری بود داریا از تو خونه با یسری خوراکی اومد که قهوه هم بود و یه لیوان آب پرتغال کوچیک برا پسر کوچولوش
کوک و لیام روبه رو هم وایساده بودن کوک جلو لیام توپ گذشته بود که بهش یاد بده
کوک:شوت کن ببینم بلدی
لیام هنگ کرده به کوک نگاه کرد کوک با حرکت پاش به لیام نشون داد لیام پاشو آروم بالا آورد که تعادلشو از دست داد و افتاد
کوک:ایی افتادی که
کوک رفت لیام رو بلند کرد خودش کمکش کرد لیام ذوق میکرد
بعد که یخورده یاد گرفت توپ رو برداشت سمت جایی که مامانش نشسته بود رفت
لیام:اوومااا
داریا:بیا پسرم
کوک همراه لیام رفت و کنار داریا نشست لیام توپ رو جلو پاش گذاشت و لیام آروم پاها کوچولوشو تکون داد که توپ کمی تکون خورد برا خودش دست زد داریا و کوک همزمان باهاش دست زدن
داریا:آفرین پسرم پسر من باهوشه
کوک:به باباش رفته پسرم
همونجا وایسادن روبه رو هم دیگه داریا عاشق شیرینی بود
کوک:نگفته بودی انقدر شیرینی دوست داری وگرنه برات میخریدم
داریا:تا وقتی شیرینی خونگی هست چرا بیرون بیا بریم بخوریم هردو از آشپزخونه خارج شدن و رو مبل چرم رنگ قهوه ای رنگ نشستن و همراه با شیرینی خوردنشون فیلم هم نگاه میکردن یه تیکه آخر شیرینی مونده بود
کوک:خودت بخورتش
کوک دستاشو دور کمر دختر حلقه کرد که چیزی جلو لبش اومد
داریا:بیا نصفش کردم
کوک همونطور شیرینی رو از دست داریا گرفت خورد که داریا دستشو رو فک پسرک گذاشت و بهش لبخند زد که اونم لبا دخترکش رو بوسید
کوک:تو الان نامزد منی ولی ما هنوز هیچ اقدامی واسه ازدواج نکردیم میخوام بهترین عروسی رو بگیرم واست تو واسم لباس عروس سفید میپوشی من واسه تو دوماد میشم
داریا:واقعا لازمه؟
کوک:معلومه که لازمه نمیزارم همچین شبی از بین بره من نمیخوام واسمون سنگ تموم بزارم کافیه فقط بهم بگی کی میخوای عروسیمون باشه
داریا:اوممم راستش بهش فکر نکردم ولی دوست دارم زودتر اتفاق بیوفته تا زن واقعیت بشم(کیوت)
کوک:هرچی دخترکم بگه آخر این ماه عروسی میکنیم
بعد از دو سه روز لیام حالش خوب شد اول خیلی گریه میکرد ولی الان حالش خوب بود باز هم اینور اونور تو حیاط میدویید و کوک هم دنبالش باهاش بازی میکرد تو حیاط یه میز غذا خوری بود داریا از تو خونه با یسری خوراکی اومد که قهوه هم بود و یه لیوان آب پرتغال کوچیک برا پسر کوچولوش
کوک و لیام روبه رو هم وایساده بودن کوک جلو لیام توپ گذشته بود که بهش یاد بده
کوک:شوت کن ببینم بلدی
لیام هنگ کرده به کوک نگاه کرد کوک با حرکت پاش به لیام نشون داد لیام پاشو آروم بالا آورد که تعادلشو از دست داد و افتاد
کوک:ایی افتادی که
کوک رفت لیام رو بلند کرد خودش کمکش کرد لیام ذوق میکرد
بعد که یخورده یاد گرفت توپ رو برداشت سمت جایی که مامانش نشسته بود رفت
لیام:اوومااا
داریا:بیا پسرم
کوک همراه لیام رفت و کنار داریا نشست لیام توپ رو جلو پاش گذاشت و لیام آروم پاها کوچولوشو تکون داد که توپ کمی تکون خورد برا خودش دست زد داریا و کوک همزمان باهاش دست زدن
داریا:آفرین پسرم پسر من باهوشه
کوک:به باباش رفته پسرم
۱۰.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.