part61
#part61
داریا:همینطوره بیا پسرم واست آب میوه آوردم
کوک لیام رو بغل کرد رو میز نشوند لیام دستشو دو طرف لیوان با کمک داریا گذاشت یه قلوپ از آب پرتغال خورد ولی صورتش از شدت ترشی تو هم رفت
داریا:چیشد پسرم
کوک:فکر کنم آب میوه ترش بوده
داریا:خوشت نیومد پسرم؟چی میخوای بهت بدم
ولی لیام از همون آب پرتغال میخواست داریا همونو بهش داد هربار خوردنش صورتش اینه موش مچاله میشد ولی بازم خوشحال بود
داریا:قربون صورتت بشم آخه
لیام لبخندی زد و به آب پرتغال خوردنش ادامه داد اون دوتام قهوشونو میخوردن
کوک:فردا باید بریم واسه خرید عروسی
داریا:اوهوم ولی لیام رو چیکار کنیم
کوک:آجوما هست مراقبشه پسرم قرار دست تو دست بینمون یا کت شلوار مشکیش راه بره
داریا:خدا تصورشم بانمکه
بخاطر سردی هوا هرسه رفتن تو خونه فردا اون روز اون دو نفر لیام رو گذاشتن پیش آجوما و رفتن بیرون تو مغازه های مزون لباس عروس نشستن کوک یه جا خیلی مجلل پیدا کرده بود و میشناختش اونجا رفتن و وقتی وارد شدن زنی طرفشون اومد
...:خوش اومدید جناب جئون خوش اومدید خانوم
کوک:بهترین لباس عروس هارو واسه همسرم میخوام
....:چشم بفرمایید بشینید تا واستون مدلارو بیارم اون زن رفت و اون دو تا همونجا رو کاناپه نشستن که اون زن با دوتا از همراهاش همراه با یه جا لباسی های طلایی که روش انواع لباس عروسا بود جلوشون اومد
...اینا یکی از بهترین کارامونه قربان کاملا برازنده بانوتون هست
داریا:اینارو چقدر خوشگلن
داریا از جاش بلند شد و سمت لباسا رفت و روشون دست کشید
کوک:میخوای امتحانشون کنی؟
داریا:آره
...بفرمایید سمت پروو
داریا یکی از لباس عروسا رو برداشت و رفت کوک رو مبل نشسته بود و یه پاش رو اون یکی پاش بود و سرش تو گوشیش بود
....خیلی جذابه
....خوش به حاله همسرش
....خیلی جنتلمنه آخه نگاش کن
این حرفایی بود که به پسرک میزدن و میشنید
داریا:همینطوره بیا پسرم واست آب میوه آوردم
کوک لیام رو بغل کرد رو میز نشوند لیام دستشو دو طرف لیوان با کمک داریا گذاشت یه قلوپ از آب پرتغال خورد ولی صورتش از شدت ترشی تو هم رفت
داریا:چیشد پسرم
کوک:فکر کنم آب میوه ترش بوده
داریا:خوشت نیومد پسرم؟چی میخوای بهت بدم
ولی لیام از همون آب پرتغال میخواست داریا همونو بهش داد هربار خوردنش صورتش اینه موش مچاله میشد ولی بازم خوشحال بود
داریا:قربون صورتت بشم آخه
لیام لبخندی زد و به آب پرتغال خوردنش ادامه داد اون دوتام قهوشونو میخوردن
کوک:فردا باید بریم واسه خرید عروسی
داریا:اوهوم ولی لیام رو چیکار کنیم
کوک:آجوما هست مراقبشه پسرم قرار دست تو دست بینمون یا کت شلوار مشکیش راه بره
داریا:خدا تصورشم بانمکه
بخاطر سردی هوا هرسه رفتن تو خونه فردا اون روز اون دو نفر لیام رو گذاشتن پیش آجوما و رفتن بیرون تو مغازه های مزون لباس عروس نشستن کوک یه جا خیلی مجلل پیدا کرده بود و میشناختش اونجا رفتن و وقتی وارد شدن زنی طرفشون اومد
...:خوش اومدید جناب جئون خوش اومدید خانوم
کوک:بهترین لباس عروس هارو واسه همسرم میخوام
....:چشم بفرمایید بشینید تا واستون مدلارو بیارم اون زن رفت و اون دو تا همونجا رو کاناپه نشستن که اون زن با دوتا از همراهاش همراه با یه جا لباسی های طلایی که روش انواع لباس عروسا بود جلوشون اومد
...اینا یکی از بهترین کارامونه قربان کاملا برازنده بانوتون هست
داریا:اینارو چقدر خوشگلن
داریا از جاش بلند شد و سمت لباسا رفت و روشون دست کشید
کوک:میخوای امتحانشون کنی؟
داریا:آره
...بفرمایید سمت پروو
داریا یکی از لباس عروسا رو برداشت و رفت کوک رو مبل نشسته بود و یه پاش رو اون یکی پاش بود و سرش تو گوشیش بود
....خیلی جذابه
....خوش به حاله همسرش
....خیلی جنتلمنه آخه نگاش کن
این حرفایی بود که به پسرک میزدن و میشنید
۱۱.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.