Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
(صبح)
از خواب پاشدم یک نور خوبی از پنجره میومد و یک باد ملایم،دستشویی رفتم کارمو کردم و منتظر ثریا خانوم بودم ک بچه هارو بیاره ک زنگ خونه به صدا امد فکر کردم ثریا خانومه دروا کردم ولی با دیدن سپیده تعجب کردم
سپیده: میشه بیام تو
مائده: اره
امد نشست ک برهان باموهایی بهم ریخته از اتاق امد بیرون
برهان: یاابلفضل این کی
مائده: سپیده ی
برهان: مگه تو زندان نرفتی زنکه
سپیده: توضیح میدم
برهان: الان زنگ میزنم به پلیس بعد توضیح بده
سپیده: تروخدا زنگ نزن من فرار کردم
برهان: دیگ واقعا زنگ میزنم
مائده:برهان نکن بزار بیبینم چی میگه
سپیده:میشه یک چند وقت اینجا بمونم تا کارهامو بکنم خودم میرم زندان
برهان:نه نمیشه برای زن بچم خطر داری
سپیده:خب بهم یک جا کوچک هم بدین بسه یا اینک یکم پول بدین
برهان:هرچی مائده م بگه
مائده: بزار باشه گناه داره برهان(با مظلومیت)
برهان: نکن مائده قیافتو اینقدر ناز نکن(اروم)
برهان قبول کرد ک سپیده خونه ما بمونه ثریا ک بچه هارو اورد
انیا: مامانی این خانومه کی؟
مائده: مامان من مادربزرگ
انیا: یعنی ماهم مادربزرگ داریم؟
مائده: اره قربونت برم برین با ارین پیشش
انیا رفت پیشه مامانم
انیا: سلام مادربزرگم
سپیده: سلام فداتون شم
ارین: دلام
(مائده)
خیلی مامانم با انیا ارین رفیق شده بود ولی خب ما اینجا یک حسود داشتیم به نام برهان اخه من ارتباطم با مامانم خوب شده بود و زیاد به برهان توجه نمکردم
(۶ماه بعد)
سپیده: خوب دیگ من دارم میرم مراقب خودتون باشید
مائده: مامان دلم برات تنگ میشه
مامانمو بغل کردم انیا تو بغل سپیده شروع کرد به گریه کردن
سپیده:گریه نکن خوشگل من باز من برمیگردم
مائده:قول میدی بیایی؟
سپیده:الان دیگ شمارو دارم پس سعی میکنم ک بیایم بیبینمتون
مامانم رفت ک ارین توبغلم بود و دست انیا تو دستم وارد خونه شدم دیدم برهان با عصبانیت زیاد وایستاده
مائده:چرانیومدی با مامان خداحافظی کنی
برهان:دهنتو ببنددددد مائده
مائده:یعنی چی
تا یعنی چی رو گفتم برهان رفت به سمت تلویزون و ورداشت و پرت کرد وسط خونه همه ای اسباب هایی خونه رو ریخت ک انیا ارین ترسیده تو بغلم گریه میکردن
مائده:چیشده؟نکن بچه هامون میترسن
برهان امد به سمتم بچه هارو ازم گرفت و کرد تو اتاق خواب و در هم قفل کرد،امد سمتم یکی زد تو گوشم
برهان:ادمت میکنم حیوون
از موهام گرفت منو برد تو اتاق و کمربندشو ورداشت
مائده:چته برهان چتهههههه....
(صبح)
از خواب پاشدم یک نور خوبی از پنجره میومد و یک باد ملایم،دستشویی رفتم کارمو کردم و منتظر ثریا خانوم بودم ک بچه هارو بیاره ک زنگ خونه به صدا امد فکر کردم ثریا خانومه دروا کردم ولی با دیدن سپیده تعجب کردم
سپیده: میشه بیام تو
مائده: اره
امد نشست ک برهان باموهایی بهم ریخته از اتاق امد بیرون
برهان: یاابلفضل این کی
مائده: سپیده ی
برهان: مگه تو زندان نرفتی زنکه
سپیده: توضیح میدم
برهان: الان زنگ میزنم به پلیس بعد توضیح بده
سپیده: تروخدا زنگ نزن من فرار کردم
برهان: دیگ واقعا زنگ میزنم
مائده:برهان نکن بزار بیبینم چی میگه
سپیده:میشه یک چند وقت اینجا بمونم تا کارهامو بکنم خودم میرم زندان
برهان:نه نمیشه برای زن بچم خطر داری
سپیده:خب بهم یک جا کوچک هم بدین بسه یا اینک یکم پول بدین
برهان:هرچی مائده م بگه
مائده: بزار باشه گناه داره برهان(با مظلومیت)
برهان: نکن مائده قیافتو اینقدر ناز نکن(اروم)
برهان قبول کرد ک سپیده خونه ما بمونه ثریا ک بچه هارو اورد
انیا: مامانی این خانومه کی؟
مائده: مامان من مادربزرگ
انیا: یعنی ماهم مادربزرگ داریم؟
مائده: اره قربونت برم برین با ارین پیشش
انیا رفت پیشه مامانم
انیا: سلام مادربزرگم
سپیده: سلام فداتون شم
ارین: دلام
(مائده)
خیلی مامانم با انیا ارین رفیق شده بود ولی خب ما اینجا یک حسود داشتیم به نام برهان اخه من ارتباطم با مامانم خوب شده بود و زیاد به برهان توجه نمکردم
(۶ماه بعد)
سپیده: خوب دیگ من دارم میرم مراقب خودتون باشید
مائده: مامان دلم برات تنگ میشه
مامانمو بغل کردم انیا تو بغل سپیده شروع کرد به گریه کردن
سپیده:گریه نکن خوشگل من باز من برمیگردم
مائده:قول میدی بیایی؟
سپیده:الان دیگ شمارو دارم پس سعی میکنم ک بیایم بیبینمتون
مامانم رفت ک ارین توبغلم بود و دست انیا تو دستم وارد خونه شدم دیدم برهان با عصبانیت زیاد وایستاده
مائده:چرانیومدی با مامان خداحافظی کنی
برهان:دهنتو ببنددددد مائده
مائده:یعنی چی
تا یعنی چی رو گفتم برهان رفت به سمت تلویزون و ورداشت و پرت کرد وسط خونه همه ای اسباب هایی خونه رو ریخت ک انیا ارین ترسیده تو بغلم گریه میکردن
مائده:چیشده؟نکن بچه هامون میترسن
برهان امد به سمتم بچه هارو ازم گرفت و کرد تو اتاق خواب و در هم قفل کرد،امد سمتم یکی زد تو گوشم
برهان:ادمت میکنم حیوون
از موهام گرفت منو برد تو اتاق و کمربندشو ورداشت
مائده:چته برهان چتهههههه....
۷.۸k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.