Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
(سه روز مانده به زایمان مائده)
برهان: عزیزکم درد داری؟
مائده: خوبم خوبم
برهان: درد داشتی بگو
مائده: برهان جان فداتشم دردم بگیره میگمممم
نشسته بودمک زیر شکمم درد گرفتت
مائده: برهان برهان دردم گرفت
لباس هامو پوشیدم منو گذاشت تو ماشین انیا رو هم بغل کرد اورد لوازم بچه جدید هم اورد منو برد بیمارستان
دکتر:باید همین الان عمل بشه
لباس هایی اتاق عمل پوشیدم
مائده: برهان مراقب انیا باش
انیا:مامانی مامانی مراقط(مراقب)تودت(خودت)باس(باش)
منو بردند اتاق عمل
(برهان)
اینقدر بی کس بودیم ک کسی رو نداشتیم انیا رو نگهداره با کلی حرف راضیشون کردم انیا رو ببرم بالا جای اتاق عمل،بعد ۱ ساعت دکتر امد
دکتر: همراهی خانوم نداره؟
برهان: نه
دکتر: ای بابا
اینو گفت رفت استرس گرفته بودم قلبم تند تند میزد و نفس نفس میزدم،ک بعد نیم ساعت پرستار با بچه امد
پرستار: اینم بچتون پسره
بچه رو گرفتم خیلی ناز بود بوسش کردم ک پرستار بردش،ک دکتر امد
برهان: خانوم حال خانومم چطوره؟
دکتر: خون زیادی از دست دادن اخه انگار موقع بارداری استراحت نکردن درسته؟
برهان: بله کسی نداشتیم ک ازش مراقبت کنه بعد مراقب منو این دخترشم بود
دکتر: الان حالش خوبه ولی باید یکی باشه ک مراقبش باشه اخه ۳ روز قراره اینجا باشه
برهان: من نمتونم برم؟
دکتر: نه اونجا همه همراهشون خانوم هستن،خب کسی مادری خواهری شما یا اون نداره؟
برهان: نه هیچکس نداریم
دکتر: پس میگم پرستار ها مراقبش باشن
اینو گفت رفت ۱ ساعت نشسته بودیم ک پرستار گفت ک خانمتون بردن بخش بیاین بیبینید رفتیم پیشش
مائده: انیا مامان خوبی؟
انیا: من طوبم(خوبم)توطوبی(خوبی)
مائده: ترو میبینم خوب میشم فدات شم
برهان: دکتر گفت خیلی اذیت شدی هاا
مائده:اره خیلی درد داشتم گفت باید یک خانوم یا همراهم میبود ک دلداریم میداد ولی خب
برهان: ببخشید
مائده: تو چرا معذرت خواهی میکنی؟
برهان: اینک یک خانواده درست حسابی ندارم ک بیاین مراقب باشن
مائده: حالا نه که من دارم
پرستار: وقت ملاقات تموم شد بفرمایید برین
مائده: مواظب خودتون باشید
مائده رو بوس کردم و ما تو بیمارستان موندیم ک شاید کمکی بخواد
انیا: بابایی؟
برهان: جان بابا
انیا: دشنمه(گشنمه)
برهان: بریم غذا بگیرم بخوری
(مائده)
درد شدیدی داشتم به بچم نگاه میکردم به تخت هایی بغلیم نگاه میکردم ک یا مادر هاشون یا مادرشوهرشون امدن مراقبش ولی من چی
مادر تخت بغلی:دخترم تو کسی رو نداری بهت غذاتو بده؟
مائده: نه کسی ندارم خودم الان غذامو میخورم
دیدم خانومه امد کنارم نشست
مادرتخت بغلی: من غذا دخترمو دادم بیا به تو بدم
قاشق قاشق بهم غذامو داد اخه جونی نداشتم خودم بخورم
(سه روز مانده به زایمان مائده)
برهان: عزیزکم درد داری؟
مائده: خوبم خوبم
برهان: درد داشتی بگو
مائده: برهان جان فداتشم دردم بگیره میگمممم
نشسته بودمک زیر شکمم درد گرفتت
مائده: برهان برهان دردم گرفت
لباس هامو پوشیدم منو گذاشت تو ماشین انیا رو هم بغل کرد اورد لوازم بچه جدید هم اورد منو برد بیمارستان
دکتر:باید همین الان عمل بشه
لباس هایی اتاق عمل پوشیدم
مائده: برهان مراقب انیا باش
انیا:مامانی مامانی مراقط(مراقب)تودت(خودت)باس(باش)
منو بردند اتاق عمل
(برهان)
اینقدر بی کس بودیم ک کسی رو نداشتیم انیا رو نگهداره با کلی حرف راضیشون کردم انیا رو ببرم بالا جای اتاق عمل،بعد ۱ ساعت دکتر امد
دکتر: همراهی خانوم نداره؟
برهان: نه
دکتر: ای بابا
اینو گفت رفت استرس گرفته بودم قلبم تند تند میزد و نفس نفس میزدم،ک بعد نیم ساعت پرستار با بچه امد
پرستار: اینم بچتون پسره
بچه رو گرفتم خیلی ناز بود بوسش کردم ک پرستار بردش،ک دکتر امد
برهان: خانوم حال خانومم چطوره؟
دکتر: خون زیادی از دست دادن اخه انگار موقع بارداری استراحت نکردن درسته؟
برهان: بله کسی نداشتیم ک ازش مراقبت کنه بعد مراقب منو این دخترشم بود
دکتر: الان حالش خوبه ولی باید یکی باشه ک مراقبش باشه اخه ۳ روز قراره اینجا باشه
برهان: من نمتونم برم؟
دکتر: نه اونجا همه همراهشون خانوم هستن،خب کسی مادری خواهری شما یا اون نداره؟
برهان: نه هیچکس نداریم
دکتر: پس میگم پرستار ها مراقبش باشن
اینو گفت رفت ۱ ساعت نشسته بودیم ک پرستار گفت ک خانمتون بردن بخش بیاین بیبینید رفتیم پیشش
مائده: انیا مامان خوبی؟
انیا: من طوبم(خوبم)توطوبی(خوبی)
مائده: ترو میبینم خوب میشم فدات شم
برهان: دکتر گفت خیلی اذیت شدی هاا
مائده:اره خیلی درد داشتم گفت باید یک خانوم یا همراهم میبود ک دلداریم میداد ولی خب
برهان: ببخشید
مائده: تو چرا معذرت خواهی میکنی؟
برهان: اینک یک خانواده درست حسابی ندارم ک بیاین مراقب باشن
مائده: حالا نه که من دارم
پرستار: وقت ملاقات تموم شد بفرمایید برین
مائده: مواظب خودتون باشید
مائده رو بوس کردم و ما تو بیمارستان موندیم ک شاید کمکی بخواد
انیا: بابایی؟
برهان: جان بابا
انیا: دشنمه(گشنمه)
برهان: بریم غذا بگیرم بخوری
(مائده)
درد شدیدی داشتم به بچم نگاه میکردم به تخت هایی بغلیم نگاه میکردم ک یا مادر هاشون یا مادرشوهرشون امدن مراقبش ولی من چی
مادر تخت بغلی:دخترم تو کسی رو نداری بهت غذاتو بده؟
مائده: نه کسی ندارم خودم الان غذامو میخورم
دیدم خانومه امد کنارم نشست
مادرتخت بغلی: من غذا دخترمو دادم بیا به تو بدم
قاشق قاشق بهم غذامو داد اخه جونی نداشتم خودم بخورم
۸.۷k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.