Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
دکتر: نبضعش برگشت
منو از تو اتاق پرت کردن بیرون و بیرون موندم زنگ زدم ثریا ک بیاد بچه هارو ببره،ک امد
ثریا: چیکار کردی با زندگیت هاا
برهان: خودم درستش میکنم تو اینا رو ببر
بچه هارو برد ک دکتر امد
دکتر: خانمتون رفتن تو کما امیدواریم ک بیهوش بیاین شماهم برین دعا کنید
برهان:یعنی چی نفهمیدم
دکتر:نگاه کنید خانمتون رگشون زدن بعد جای تیغی ک زدن معلومه مال ۲ روز و اینقدر خون ازشون رفته،خانمتون حالا یک معجزه شد زنده شد کما رفتنش مال خون هایی ک رفته و فشاری ک به مغزش امده
برهان:مرسی
دکتر:برین طبقه بالا اتاق ای سی یو (درست گفتم؟)خانمتون اونجاست
برهان:ممنون
رفتم طبقه بالا و رفتم تو اتاق ای سی یو تن بی جون مائده رو ک دیدم ناخوداگاه شروع کردم به گریه کردن،رفتم کنار تختش نشستم و دست هایی باریک کوچکشو تو دستم گرفتم،
برهان:مائدم مائده خوشگل من فداتشم بیدار شو بیدارشو قربونت برم من خیلی دلم برات تنگ شده هاا پاشو انیا ارین منتظرتن اونا تو بری چیکار کنن هاا اخ من بمیرم میدونم میدونم کاری بدی کردم ولی میخوام مثلا قبلا ک هرشب کتکت میزدم و میبخشیدی الان ببخشی بخدا خودم جبران میکنم
دیدم پرستار به سمت تخت ما امد خودمو جمع جور کردم
پرستار:بیاین این برگه تو لباس هایی خانمتون بوده
برگه گرفتم و پرستار رفت،برگه باز کردم
(برگه)
سلام برهان اگه این نامه رو میخونی دیگ من زنده نیستم،ببخشید ک از پیشتون رفتم ولی با اون عکس ها و اون پیام هایی فیک ک به من نشون دادی و بچه هامو ازم گرفتی دیگ واقعا بریدم من دیگ نمتونم زندگی کنم من کم عذاب نکشیدم کلا من به دنیا امدم ک بدبدختی بکشم ولی بدون اون سال هایی قشنگی ک با تو بودم هیچ وقت یادم نمیره مراقب انیا ارین باش اگر میخواستی زن بگیری یک زن خوب بگیر بچه هامو خودتو اذیت نکنه ها راستی بخشیدمت خیالت راحت یک درخواست دارم من از قبرستون میترسم اگه مردم میشه یک روز درمیون بیایی سرقبرم اخه از تنهایی میترسم،دوست دارم ومنتظرت میمونم
برگه رو تیک تیکه کردم
برهان:توباید زنده بمونی مائده تو نباید بری بخاطر بچه هات اونا بدون تو دق میکنن
ساعت ها گذشت همنجور با مائده حرف میزدم اینقدر گریه کردم ک خوابم برد،داشتم خواب مائده رو میدیدم ک با حس دست هایی ک دارن موهامو نوازش میکنن چشامو باز کردم دیدم مائده بیهوش امده
برهان:مائده بیدار شدی؟
مائده سری تکون داد منم بلند شدم دکتر خبر کردم،امد معاینش کرد
دکتر:حالت خوبه ولی دستت درد میکنه؟
مائده:اره خیلی(اروم)
برهان:درد بلات به جونم(اروم)
دکتر:حال خانمتون خوبه سه شب اینجا تحت مراقبت ها باشن بعد میتونید ببرینش....
دکتر: نبضعش برگشت
منو از تو اتاق پرت کردن بیرون و بیرون موندم زنگ زدم ثریا ک بیاد بچه هارو ببره،ک امد
ثریا: چیکار کردی با زندگیت هاا
برهان: خودم درستش میکنم تو اینا رو ببر
بچه هارو برد ک دکتر امد
دکتر: خانمتون رفتن تو کما امیدواریم ک بیهوش بیاین شماهم برین دعا کنید
برهان:یعنی چی نفهمیدم
دکتر:نگاه کنید خانمتون رگشون زدن بعد جای تیغی ک زدن معلومه مال ۲ روز و اینقدر خون ازشون رفته،خانمتون حالا یک معجزه شد زنده شد کما رفتنش مال خون هایی ک رفته و فشاری ک به مغزش امده
برهان:مرسی
دکتر:برین طبقه بالا اتاق ای سی یو (درست گفتم؟)خانمتون اونجاست
برهان:ممنون
رفتم طبقه بالا و رفتم تو اتاق ای سی یو تن بی جون مائده رو ک دیدم ناخوداگاه شروع کردم به گریه کردن،رفتم کنار تختش نشستم و دست هایی باریک کوچکشو تو دستم گرفتم،
برهان:مائدم مائده خوشگل من فداتشم بیدار شو بیدارشو قربونت برم من خیلی دلم برات تنگ شده هاا پاشو انیا ارین منتظرتن اونا تو بری چیکار کنن هاا اخ من بمیرم میدونم میدونم کاری بدی کردم ولی میخوام مثلا قبلا ک هرشب کتکت میزدم و میبخشیدی الان ببخشی بخدا خودم جبران میکنم
دیدم پرستار به سمت تخت ما امد خودمو جمع جور کردم
پرستار:بیاین این برگه تو لباس هایی خانمتون بوده
برگه گرفتم و پرستار رفت،برگه باز کردم
(برگه)
سلام برهان اگه این نامه رو میخونی دیگ من زنده نیستم،ببخشید ک از پیشتون رفتم ولی با اون عکس ها و اون پیام هایی فیک ک به من نشون دادی و بچه هامو ازم گرفتی دیگ واقعا بریدم من دیگ نمتونم زندگی کنم من کم عذاب نکشیدم کلا من به دنیا امدم ک بدبدختی بکشم ولی بدون اون سال هایی قشنگی ک با تو بودم هیچ وقت یادم نمیره مراقب انیا ارین باش اگر میخواستی زن بگیری یک زن خوب بگیر بچه هامو خودتو اذیت نکنه ها راستی بخشیدمت خیالت راحت یک درخواست دارم من از قبرستون میترسم اگه مردم میشه یک روز درمیون بیایی سرقبرم اخه از تنهایی میترسم،دوست دارم ومنتظرت میمونم
برگه رو تیک تیکه کردم
برهان:توباید زنده بمونی مائده تو نباید بری بخاطر بچه هات اونا بدون تو دق میکنن
ساعت ها گذشت همنجور با مائده حرف میزدم اینقدر گریه کردم ک خوابم برد،داشتم خواب مائده رو میدیدم ک با حس دست هایی ک دارن موهامو نوازش میکنن چشامو باز کردم دیدم مائده بیهوش امده
برهان:مائده بیدار شدی؟
مائده سری تکون داد منم بلند شدم دکتر خبر کردم،امد معاینش کرد
دکتر:حالت خوبه ولی دستت درد میکنه؟
مائده:اره خیلی(اروم)
برهان:درد بلات به جونم(اروم)
دکتر:حال خانمتون خوبه سه شب اینجا تحت مراقبت ها باشن بعد میتونید ببرینش....
۸.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.