⛓عشق دو طرفه ۴۶🖤⛓
⛓عشق دو طرفه ۴۶🖤⛓
تهونگ عصبانی شد و دستاشو مشت کرد و لز اوجا رفت بیرون دیگه مطمئن شدم که سوفیا را رسونده به جای امن ،
به بهون دستشویی اومدم بیرون
جولی:من باید برم دستشویی همین حالا
سه یون:باشه چند نفر هم باهات میان
جولی:توقع نداری که با افرادت برم دستشویی ها تو منو میخاستی بع دست اوردی پس نیازی نیس نگران باشی
سه یون:باشه زو برگرد بیشتر از ده دقیقه شده من میدونم و تو
جولی:باشه فهمیدم
از کلبه زدم بیرون با اینکه چند نفری دور کلبه بودن منم رفتم پشت درختا و از یه راه میانبر فوری دویدم و کسی نفهمید نزدیکای کلبه بودم دیگه با خودم گفتم که فهمیدن دیر کردم حتما الان دنبالمن پس باید زود فرار کنم ،
رسیدم به کلبه یهد جا خوردم ،به جای تهیونگ جونگ کوک بود !
جولی:چیییی؟کوکی!تو اینجا چه کار میکنی پس کو تهیونگ
کوکی:خب جولی میدونم خیلی کارم بد بود که سوفیا را تو اون لحظه ول کردم و دیگع ندیدیمش و الان خیلی دلم براش تنگ شده
جولی:هه میدونی الان سوفیا در چه حاله؟اصن تو یکم نگرانش نشدی سوفیا تا چشماشو باز کرد اول اسم تورا صدا زد میدونی چی میگفت میدونی داشتی پدر میشدی(با گریه و هق هق کردن)میدونی داشت مامان میشد میخلست قبل اون روز لنتی بهت بگه ولی گفت میخام بعد ماموریت بهش بگم ...هق ...هق
کوکی:چی؟م...من داشتم پدر میشدم(با گریه)
جولی تورخدا راستشو بگو واقعا ما داشتیم بچه دار میشدیم ....خداییاااا چراااا ....هق....هق
جولی:دیگه تموم شد همه چی پس بهتره تنهاش بزاری
کوکی:توروخدا بهم فرصت بده ببینمش جبران میکنم الانم باید از اینجا بریم فهمیدی دیتتو بده من
جولی:هنوزم دیر نشدع بری پیشش
دیتمو گرفتم و فرار کردیم همینجور که میدویدیم گریه میکرد
جولی:اخ ......
کوکی:چی شد
جولی:پام .....پام درد گرفته نمیتونم راه برم
کوکی:پس راه دیگه نداریم ...
دیدم منو بغل کرد و هرچی اصرار کرد منو بزاره پایین گوش نداد
رسیدیم به یه جاده و دیدم تهیونگ با ماشین اون طرف جاده وایساده ،یه لحظه به کوکی گفتم وایسه و منو گذاشت پایین یه لحظه چا بود انگار
جولی:چ....چا اونجاست میبینیش کوکی
کوکی:جولی حالت دوباره خوب نیست اروم باش
جولی:کوکی به خدا خودشه داره میاد سمتم کوکییی خودشه
چشمام تو سیاهی مطلق فرو رفت دیگه هیچی نفهمیدم ....
تهونگ عصبانی شد و دستاشو مشت کرد و لز اوجا رفت بیرون دیگه مطمئن شدم که سوفیا را رسونده به جای امن ،
به بهون دستشویی اومدم بیرون
جولی:من باید برم دستشویی همین حالا
سه یون:باشه چند نفر هم باهات میان
جولی:توقع نداری که با افرادت برم دستشویی ها تو منو میخاستی بع دست اوردی پس نیازی نیس نگران باشی
سه یون:باشه زو برگرد بیشتر از ده دقیقه شده من میدونم و تو
جولی:باشه فهمیدم
از کلبه زدم بیرون با اینکه چند نفری دور کلبه بودن منم رفتم پشت درختا و از یه راه میانبر فوری دویدم و کسی نفهمید نزدیکای کلبه بودم دیگه با خودم گفتم که فهمیدن دیر کردم حتما الان دنبالمن پس باید زود فرار کنم ،
رسیدم به کلبه یهد جا خوردم ،به جای تهیونگ جونگ کوک بود !
جولی:چیییی؟کوکی!تو اینجا چه کار میکنی پس کو تهیونگ
کوکی:خب جولی میدونم خیلی کارم بد بود که سوفیا را تو اون لحظه ول کردم و دیگع ندیدیمش و الان خیلی دلم براش تنگ شده
جولی:هه میدونی الان سوفیا در چه حاله؟اصن تو یکم نگرانش نشدی سوفیا تا چشماشو باز کرد اول اسم تورا صدا زد میدونی چی میگفت میدونی داشتی پدر میشدی(با گریه و هق هق کردن)میدونی داشت مامان میشد میخلست قبل اون روز لنتی بهت بگه ولی گفت میخام بعد ماموریت بهش بگم ...هق ...هق
کوکی:چی؟م...من داشتم پدر میشدم(با گریه)
جولی تورخدا راستشو بگو واقعا ما داشتیم بچه دار میشدیم ....خداییاااا چراااا ....هق....هق
جولی:دیگه تموم شد همه چی پس بهتره تنهاش بزاری
کوکی:توروخدا بهم فرصت بده ببینمش جبران میکنم الانم باید از اینجا بریم فهمیدی دیتتو بده من
جولی:هنوزم دیر نشدع بری پیشش
دیتمو گرفتم و فرار کردیم همینجور که میدویدیم گریه میکرد
جولی:اخ ......
کوکی:چی شد
جولی:پام .....پام درد گرفته نمیتونم راه برم
کوکی:پس راه دیگه نداریم ...
دیدم منو بغل کرد و هرچی اصرار کرد منو بزاره پایین گوش نداد
رسیدیم به یه جاده و دیدم تهیونگ با ماشین اون طرف جاده وایساده ،یه لحظه به کوکی گفتم وایسه و منو گذاشت پایین یه لحظه چا بود انگار
جولی:چ....چا اونجاست میبینیش کوکی
کوکی:جولی حالت دوباره خوب نیست اروم باش
جولی:کوکی به خدا خودشه داره میاد سمتم کوکییی خودشه
چشمام تو سیاهی مطلق فرو رفت دیگه هیچی نفهمیدم ....
۴۳.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.