⛓عشق دو طرفه ۴۷ 🖤⛓
⛓عشق دو طرفه ۴۷ 🖤⛓
چشمامو باز کردم که تهیونگ و دیدیم بالا سرم بود ...
تهیونگ:بهوش اومدی عزیزم خداروشکر
جولی:کوکی و سوفیا چی شدن
تهیونگ:نگران نباش اونا خوبن رفتن خرید
جولی:مگه میشه تو یه روز مگه من چند وقت بیهوش بودم .؟
تهیونگ:از اون شب یه ۱ ماهی میگذره که توهم زدی و تو کما بودی ولی الان بهتری اوردیمت خونه !
جولی:چی ؟یک ماه وای خدااا
تهیونگ:خب یه خبر خوب برات دارم اگه بشنوی خیلی خوشحال میشی
جولی:چه خبری
تهیونگ:سوفیا داره مامان میشه و کوکی هم داره بابا میشع و باید به تو هم تبریک بگم که داری خاله میشی
جولی:توروخدا راست میگی وای خدا باور نمیشه(گریه )...هق...هق ....خدایا دارم خاله میشم
تهیونگ:عا ....اومدن مامان و بابای قشنگمون
جولی:سوفیااا دارم خاله میشم راسته
سوفیا:اره جولیییییی داری خااااله میشی دیگع کارت در اومد خدا کنم فقط بچم به ت نره که دیگه هیچ 😜😂واگر ن بچم مثل خالش دیوونه میشع
جولی:از خداتم باشه بچت صد در صد به من میره شک نکن کاری میکنم فقط روزا بهت بخنده عا راسی کو کوکی
کوکی:من اینجا سلااام جولی دیدی منتظر یه بانی کوچولو عم
جولی:ارههه مبارک یه بامی کوچولو که چی بشه وقتی مامان و باباش اینن
تهیونگ:خب بچه ها دیگه بسه بریم بگردیم
(سه ماه بعد)
داشتم خونه رو تمیز میکرد که یهو حالم بد شد فورا رفتم سمت روشویی کلی بالا اوردم
تهیونگ:جولیی چی شده خوبی
جولی:نمیدونم چند روزه هی بالا میارم و حالت تهوع دارم
تهیونگ:بیا بریم دکتر زود
جولی:نمیخاد
تهیونگ:حرف نباشه بدوو
رفتیم دکتر و دکتر برام یه سنو نوشت رفتیم سنو باهم خیلی نگران شدیم که چیزی نشده باشه رو تخت بودم دکتر داشت معاینه میکرد تهیونگ هم اینو تخت دستمو گرفته بود
دکتر:خب خب باید بگم یه خبر خیلی خوب براتون دارم شما باردار هستین خانم
جولی:(با اشکی یهو تو چشمام جمع شد)چی میگین واقعا
تهیونگ:خدا جونم مرسی وای خدایااااا شکرت ممنونگ اقای دکتر
از بیمارستان زدیم بیرون هنوز ت شوک بودم و از اونور هم کلی خوشحال که دارم مامان میشم رفتیم خونه و همین که لباسامو عوض کرد تهبونگ اومد بغلم کرد و کلی تو اسمون چرخوندم
جولی:وای تهیونگ تور خدا بسه الان حالم بد میشه
تهیونگ:وای خدا باید برم به همه بگم واب خدا باور نمیشه از امروز حق نداری به هیچ کلری دست بزنی و یه خدمت کار میگیرم
جولی:اوو نیازی نیست بابا
تهیونگ:حرف نباشه تو باید استراحت کنی و مواظبت باشم
جولی:باشه مت زنگ بزن به سوفیا بهش بگم
زنگ زدم سوفیا
سوفیا:الو سلام خاله جون خوبی
جولی:سلام خاله توهم خوبی
سوفیا:ها؟خاله؟ خیلی بی معنی
جولی:سوفیا یه چیزی بهت بگم پر میکشی از خوشحالی
سوفیا:منم میخاستگ یه چیزی بهت بگم پس بزار اول من بگم خب جولی یه دختر و یه پسر ناز
....
چشمامو باز کردم که تهیونگ و دیدیم بالا سرم بود ...
تهیونگ:بهوش اومدی عزیزم خداروشکر
جولی:کوکی و سوفیا چی شدن
تهیونگ:نگران نباش اونا خوبن رفتن خرید
جولی:مگه میشه تو یه روز مگه من چند وقت بیهوش بودم .؟
تهیونگ:از اون شب یه ۱ ماهی میگذره که توهم زدی و تو کما بودی ولی الان بهتری اوردیمت خونه !
جولی:چی ؟یک ماه وای خدااا
تهیونگ:خب یه خبر خوب برات دارم اگه بشنوی خیلی خوشحال میشی
جولی:چه خبری
تهیونگ:سوفیا داره مامان میشه و کوکی هم داره بابا میشع و باید به تو هم تبریک بگم که داری خاله میشی
جولی:توروخدا راست میگی وای خدا باور نمیشه(گریه )...هق...هق ....خدایا دارم خاله میشم
تهیونگ:عا ....اومدن مامان و بابای قشنگمون
جولی:سوفیااا دارم خاله میشم راسته
سوفیا:اره جولیییییی داری خااااله میشی دیگع کارت در اومد خدا کنم فقط بچم به ت نره که دیگه هیچ 😜😂واگر ن بچم مثل خالش دیوونه میشع
جولی:از خداتم باشه بچت صد در صد به من میره شک نکن کاری میکنم فقط روزا بهت بخنده عا راسی کو کوکی
کوکی:من اینجا سلااام جولی دیدی منتظر یه بانی کوچولو عم
جولی:ارههه مبارک یه بامی کوچولو که چی بشه وقتی مامان و باباش اینن
تهیونگ:خب بچه ها دیگه بسه بریم بگردیم
(سه ماه بعد)
داشتم خونه رو تمیز میکرد که یهو حالم بد شد فورا رفتم سمت روشویی کلی بالا اوردم
تهیونگ:جولیی چی شده خوبی
جولی:نمیدونم چند روزه هی بالا میارم و حالت تهوع دارم
تهیونگ:بیا بریم دکتر زود
جولی:نمیخاد
تهیونگ:حرف نباشه بدوو
رفتیم دکتر و دکتر برام یه سنو نوشت رفتیم سنو باهم خیلی نگران شدیم که چیزی نشده باشه رو تخت بودم دکتر داشت معاینه میکرد تهیونگ هم اینو تخت دستمو گرفته بود
دکتر:خب خب باید بگم یه خبر خیلی خوب براتون دارم شما باردار هستین خانم
جولی:(با اشکی یهو تو چشمام جمع شد)چی میگین واقعا
تهیونگ:خدا جونم مرسی وای خدایااااا شکرت ممنونگ اقای دکتر
از بیمارستان زدیم بیرون هنوز ت شوک بودم و از اونور هم کلی خوشحال که دارم مامان میشم رفتیم خونه و همین که لباسامو عوض کرد تهبونگ اومد بغلم کرد و کلی تو اسمون چرخوندم
جولی:وای تهیونگ تور خدا بسه الان حالم بد میشه
تهیونگ:وای خدا باید برم به همه بگم واب خدا باور نمیشه از امروز حق نداری به هیچ کلری دست بزنی و یه خدمت کار میگیرم
جولی:اوو نیازی نیست بابا
تهیونگ:حرف نباشه تو باید استراحت کنی و مواظبت باشم
جولی:باشه مت زنگ بزن به سوفیا بهش بگم
زنگ زدم سوفیا
سوفیا:الو سلام خاله جون خوبی
جولی:سلام خاله توهم خوبی
سوفیا:ها؟خاله؟ خیلی بی معنی
جولی:سوفیا یه چیزی بهت بگم پر میکشی از خوشحالی
سوفیا:منم میخاستگ یه چیزی بهت بگم پس بزار اول من بگم خب جولی یه دختر و یه پسر ناز
....
۴۰.۲k
۲۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.