* *عشق و نفرت * *
*_*عشق و نفرت *_*
پارت چهارم
ناشناس:
خواهر تو از کجا انقدر قشنگ دروغ گفتن و یاد گرفتی؟
این شخص که میگین داخل چایخانه هست وبیرون نرفته.
آدمکش :
اون به ما دروغ گفته بگیریدش.
ناشناس :از قد و هیکلت خجالت بکش برای یه دختر قلدری می کنی؟
فی آر:
توکسی هستی که منو توی دردسر انداختی، الان دیگه این حرفت به چه دردی می خوره؟
ناشناس:
من دوست ندارم کسی دروغ بگه و برای یه زن قلدری کنه.
آدمکش:
چرا دارید به حرف های این دوتا دیونه گوش می دید؟ بگیردشون.
ناشناس:
بهتره فعلا خشونت ها رو فراموش کنیم وبه فکر یه راه باشیم.
فی آر:
من یه نقشه دارم فقط به شرط اینکه من هر کاری کردم بکنی.
بیاید جلو فکر کردید چون یه دخترم زورم به شما نمی رسه؟
آدمکش :
حمله کنید.
راوی:
فی آر حالت دفاع گرفت اما یک دفعه مچ دست اون فرد ناشناس رو گرفت و
گفت:فرار کن.
ناشناس:
چی؟
آدمکش:
دارن فرار می کنند بگیردشون.
پارت چهارم
ناشناس:
خواهر تو از کجا انقدر قشنگ دروغ گفتن و یاد گرفتی؟
این شخص که میگین داخل چایخانه هست وبیرون نرفته.
آدمکش :
اون به ما دروغ گفته بگیریدش.
ناشناس :از قد و هیکلت خجالت بکش برای یه دختر قلدری می کنی؟
فی آر:
توکسی هستی که منو توی دردسر انداختی، الان دیگه این حرفت به چه دردی می خوره؟
ناشناس:
من دوست ندارم کسی دروغ بگه و برای یه زن قلدری کنه.
آدمکش:
چرا دارید به حرف های این دوتا دیونه گوش می دید؟ بگیردشون.
ناشناس:
بهتره فعلا خشونت ها رو فراموش کنیم وبه فکر یه راه باشیم.
فی آر:
من یه نقشه دارم فقط به شرط اینکه من هر کاری کردم بکنی.
بیاید جلو فکر کردید چون یه دخترم زورم به شما نمی رسه؟
آدمکش :
حمله کنید.
راوی:
فی آر حالت دفاع گرفت اما یک دفعه مچ دست اون فرد ناشناس رو گرفت و
گفت:فرار کن.
ناشناس:
چی؟
آدمکش:
دارن فرار می کنند بگیردشون.
۳۹۸
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.