part: 5
[انجلا)
به بقیه رسیدم و تموم شد
جیمین بد جور حرص میخورد
جیمین: ای بی مصرفای موفت خور
به طرف من گف:
_ حداقل بکشسون
انجلا: بزار درد بکشن بنظرم بدتر از مرگه
با جرعتی که نمیدونم از کجا اورد ب سمت جیمین رفتمو چونشو گرفتم
انجلا: میبینم ادمات ب درد لای جرزم نمیخورن
جیمین: کلاتو برداررر
ته: انجلااا مراقب باش
با حرفی که زد میدونستم خطری پشتمه بدون تشخیص اینکه ادمه اصلحس جا خالی دادم که صدای اسلحه امد و یونگی و جیمین افتادن زمین که تیر بهشون نخوره
یکی از اون عوضیا که فکنم پاشو خورد کرده بودم تفنگ ب طرفم گرف
ب سمتش رفتم با پا کوبیدم تو فکش که فک کنم اونم خورد شد
جیمین: ای هر___ زره ولگرد
یونگی : ساکت شووو ....تهیونگ به مامورامون خبر بده که پارک جیمین گرفته شد و بیان این بارارو بردارن
بعد از نیم ساعت رسیدن و
خواستن جیمین و ببرن که بم رسید
جیمین: به هم میرسیم
و رد شد
برو بابا
وقتی جیمینو با ماشین بردن به ساعتم نگا کردم ۴ صبح بود
کلامو برداشتم چون داشتم خفه میشدم
یونگی به سمتم امد
یونگی: کارت خوب بود
و رفت
تهیونگ و یونجون به سمتم امدن
ته: میری خونه؟
انجلا: اره اگه کاری نیس دیگه
یونجون: ما بعد هر ماموریت ستای میرفتیم یجا و الکل میخوردیم تو ام الان جزء مایی دیگه
انجلا: الان کجا بازه اخه
ته: رستوران اقای چوی 😃
یونجون: بابای من نیس میریم اونجا
انجلا؛ باشه حله
یونگی: خب؟
ته: انجلاهم با مون میاد
یونگی انگار راضی نبود ولی چییزی نگف به همون رستوران چوی رفتیم
وقتی از موتورا پیاده شدیم
یونجون درو باز کرد وارد شدیم
انجلا: مگه فردا نباید کار کنیم ؟
یونگی: فردا از 1بعد از طهر شروع میشه
ته: جنبه مستی داری؟
انجلا: کم و بیش
یونجون بطریارو رو میز گزاشتو لیوانارو اورد و داخلشونو پر کرد
یونجون: به سلامتی تازه واردمون
لیوانو ی دفعه سر کشیدم
بعد از کمی حرف زدن مغزم داغ شده بودو بزور هوشیار بودم
یونگی: بسه دیگه پاشیم بریم
ته: ارع موافقم ...انجلا پاشو
بزور از جام بلند شوم
یونجون که خونش اونجا بود
ما ستا هم رفتیم
تو راه دعا دعا میکرد تا خونه دووم بیارم
رسیدم خونه لباسامو پرت کردم یه گوشه و رو کاناپه ولو شدم و به 3نرسبده خوابم برد
__________________
صدای موبایلم دیوونم کرد تلفونو جلوم گرفتم ناشناس بود محل ندادم که قط شد تا دوباره گرم خواب شدم زنگ خورد
ای لعنت بت
انجلا: چیهه
یونگی: کوفت چیه ساعتو نگا
یو..یونگیه؟
انجلا: ب.بخشید الان میااام
قط کردم و ساعتو دیدم که ۱ بود
به بقیه رسیدم و تموم شد
جیمین بد جور حرص میخورد
جیمین: ای بی مصرفای موفت خور
به طرف من گف:
_ حداقل بکشسون
انجلا: بزار درد بکشن بنظرم بدتر از مرگه
با جرعتی که نمیدونم از کجا اورد ب سمت جیمین رفتمو چونشو گرفتم
انجلا: میبینم ادمات ب درد لای جرزم نمیخورن
جیمین: کلاتو برداررر
ته: انجلااا مراقب باش
با حرفی که زد میدونستم خطری پشتمه بدون تشخیص اینکه ادمه اصلحس جا خالی دادم که صدای اسلحه امد و یونگی و جیمین افتادن زمین که تیر بهشون نخوره
یکی از اون عوضیا که فکنم پاشو خورد کرده بودم تفنگ ب طرفم گرف
ب سمتش رفتم با پا کوبیدم تو فکش که فک کنم اونم خورد شد
جیمین: ای هر___ زره ولگرد
یونگی : ساکت شووو ....تهیونگ به مامورامون خبر بده که پارک جیمین گرفته شد و بیان این بارارو بردارن
بعد از نیم ساعت رسیدن و
خواستن جیمین و ببرن که بم رسید
جیمین: به هم میرسیم
و رد شد
برو بابا
وقتی جیمینو با ماشین بردن به ساعتم نگا کردم ۴ صبح بود
کلامو برداشتم چون داشتم خفه میشدم
یونگی به سمتم امد
یونگی: کارت خوب بود
و رفت
تهیونگ و یونجون به سمتم امدن
ته: میری خونه؟
انجلا: اره اگه کاری نیس دیگه
یونجون: ما بعد هر ماموریت ستای میرفتیم یجا و الکل میخوردیم تو ام الان جزء مایی دیگه
انجلا: الان کجا بازه اخه
ته: رستوران اقای چوی 😃
یونجون: بابای من نیس میریم اونجا
انجلا؛ باشه حله
یونگی: خب؟
ته: انجلاهم با مون میاد
یونگی انگار راضی نبود ولی چییزی نگف به همون رستوران چوی رفتیم
وقتی از موتورا پیاده شدیم
یونجون درو باز کرد وارد شدیم
انجلا: مگه فردا نباید کار کنیم ؟
یونگی: فردا از 1بعد از طهر شروع میشه
ته: جنبه مستی داری؟
انجلا: کم و بیش
یونجون بطریارو رو میز گزاشتو لیوانارو اورد و داخلشونو پر کرد
یونجون: به سلامتی تازه واردمون
لیوانو ی دفعه سر کشیدم
بعد از کمی حرف زدن مغزم داغ شده بودو بزور هوشیار بودم
یونگی: بسه دیگه پاشیم بریم
ته: ارع موافقم ...انجلا پاشو
بزور از جام بلند شوم
یونجون که خونش اونجا بود
ما ستا هم رفتیم
تو راه دعا دعا میکرد تا خونه دووم بیارم
رسیدم خونه لباسامو پرت کردم یه گوشه و رو کاناپه ولو شدم و به 3نرسبده خوابم برد
__________________
صدای موبایلم دیوونم کرد تلفونو جلوم گرفتم ناشناس بود محل ندادم که قط شد تا دوباره گرم خواب شدم زنگ خورد
ای لعنت بت
انجلا: چیهه
یونگی: کوفت چیه ساعتو نگا
یو..یونگیه؟
انجلا: ب.بخشید الان میااام
قط کردم و ساعتو دیدم که ۱ بود
۵.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.