parr: 4
(انجلا)
به سمت سوشرتم رفتم با پوشیدنش خارج شدم اون منشیه دوسه تا پاکت بم داد و گف اماده شم
به سمت خونه رفتم ساعت ۱۲ ظهر بود
۱۲ ساعت تا ماموریت وقت داشتم
گوشی برای ۱۰ شب ساعت گزاشتم وخوابیدم
_________________10____
با صدای الارم گوشی بیدار شدم
صورتم و شستم و یچی خوردم
و پاکتایی که بم دادن و باز کردم
اول لباس پوشیدم
ارایش کردم ولی این دفعه رژ لب زرشکی زدم
توپاکت های دیگه اسلحه دو نو چاقو بی نهایت تیز و اسلحه بود
چند تا ایرپاد به عنوان بی سیم برا ارتباط
ساعت11:33بود از خونه زدم بیرون
5دقیقه هم زود رسیدم
یونگی چند نفر امدن
انجلا: سلام
یونگی: خوب این بچه ها هم جز گروه و مامموریت امشب هستن ....کیم تهیونگ
ته: سلام
یونگی: ...چوی یونجون
یونجون: سلام
یونگی: بچه ها اینم انجلا
یونجون ته: خوشبختم
انجلا: همینطور..دختر ندارید؟
یونگی پوزخندی زدو به طرف امد و رد شد
یونگی: دخترا ضعیفن
به حرفش جواب ندادم
یونگی: راه میوفتیم
در گاراجیو باز کرد
با موتورایی که دیدم برق از سرم پرید چقدر خفنن
یونگی داخل رفتو کلاه کاسکتیو به سمتم پرت کرد
یونگی: امید وارم بلد باشی چون اینجا کسی اعضافه سوار نمیکنه
به سمت موتور رفتم و با گزاشتن سوار شدم
چطوری خشگله؟
یونگیم انگار جوابشو گرفته رفت سمت موتور خودش
یونگی: اخرین بار میگم با هم در ارتباطیم کار غیر عقلانی انجام ندید
ته یونجون من: باشه
با گازی که یونگی داد بقیمونم دنبالش راه افتادیم
عاشق موتور سواری تو شبم
با پیچیدن صدای یونگی تو گوشم
سونگی: تهیونگ و انجلا با هم از گذر گاه برید یونجون دنبال من بیا
ته و من: باشه
دنبال تهیونگ رفتم با وایسادنشم منم موتورو نگه داشتم
کلامو برداشتم و موهاتمو تکون دادم تا هوا لاش بپیچه
ته: موتورتو دم دست و پنهان پارک کن
انجلا: باشه
ته: الان دیگه باید برسن
بعد از چند دقیقه ی کامیون مشکی که تو شب خیلی برق میز با یه ماشین مشکی پشتش امدن
انجلا: باره؟
ته: ارع
تهیونگ شروع کرد به عکس گرفتن بعد از چند دقیقه دوتا ون مشکی امد
دوتا مرد گنده مونده با اسلحه پیاده شدو و از ماشینی که با کامیون رسیدم سه نفر خارج شدن
و در اخر از ون یه پسر که موهای مشکی قیافه عالی داشت پیاده شد
انجلا: جئون جونگکوک اونه؟
تهیونگ خنده ی پر دردی کرد
ته: نچ اون پارک جیمینه دوست جونگکوکه ِ...
تهیونگ میخواست به جونگکوک لقبی اضافه کنه ولی بیخیال شد
شروع کرد عکس گرفتن
اون ستا جعبی بزرگی و باز کردن و اون پسره که جیمین بودش انگا پسندیده بود
چییزی گفت که چند نفر از اون کامیون جعبه هایی شبی اون جعبه اولی داخل ونا گزاشتن
و سوار ماشیناشون شدن
یونگی : تهیونگ و انجلا دنبالشون بریدد
انجلا و ته: باشه
.............................
عکس وسایل انجلا گزاشته شده
به سمت سوشرتم رفتم با پوشیدنش خارج شدم اون منشیه دوسه تا پاکت بم داد و گف اماده شم
به سمت خونه رفتم ساعت ۱۲ ظهر بود
۱۲ ساعت تا ماموریت وقت داشتم
گوشی برای ۱۰ شب ساعت گزاشتم وخوابیدم
_________________10____
با صدای الارم گوشی بیدار شدم
صورتم و شستم و یچی خوردم
و پاکتایی که بم دادن و باز کردم
اول لباس پوشیدم
ارایش کردم ولی این دفعه رژ لب زرشکی زدم
توپاکت های دیگه اسلحه دو نو چاقو بی نهایت تیز و اسلحه بود
چند تا ایرپاد به عنوان بی سیم برا ارتباط
ساعت11:33بود از خونه زدم بیرون
5دقیقه هم زود رسیدم
یونگی چند نفر امدن
انجلا: سلام
یونگی: خوب این بچه ها هم جز گروه و مامموریت امشب هستن ....کیم تهیونگ
ته: سلام
یونگی: ...چوی یونجون
یونجون: سلام
یونگی: بچه ها اینم انجلا
یونجون ته: خوشبختم
انجلا: همینطور..دختر ندارید؟
یونگی پوزخندی زدو به طرف امد و رد شد
یونگی: دخترا ضعیفن
به حرفش جواب ندادم
یونگی: راه میوفتیم
در گاراجیو باز کرد
با موتورایی که دیدم برق از سرم پرید چقدر خفنن
یونگی داخل رفتو کلاه کاسکتیو به سمتم پرت کرد
یونگی: امید وارم بلد باشی چون اینجا کسی اعضافه سوار نمیکنه
به سمت موتور رفتم و با گزاشتن سوار شدم
چطوری خشگله؟
یونگیم انگار جوابشو گرفته رفت سمت موتور خودش
یونگی: اخرین بار میگم با هم در ارتباطیم کار غیر عقلانی انجام ندید
ته یونجون من: باشه
با گازی که یونگی داد بقیمونم دنبالش راه افتادیم
عاشق موتور سواری تو شبم
با پیچیدن صدای یونگی تو گوشم
سونگی: تهیونگ و انجلا با هم از گذر گاه برید یونجون دنبال من بیا
ته و من: باشه
دنبال تهیونگ رفتم با وایسادنشم منم موتورو نگه داشتم
کلامو برداشتم و موهاتمو تکون دادم تا هوا لاش بپیچه
ته: موتورتو دم دست و پنهان پارک کن
انجلا: باشه
ته: الان دیگه باید برسن
بعد از چند دقیقه ی کامیون مشکی که تو شب خیلی برق میز با یه ماشین مشکی پشتش امدن
انجلا: باره؟
ته: ارع
تهیونگ شروع کرد به عکس گرفتن بعد از چند دقیقه دوتا ون مشکی امد
دوتا مرد گنده مونده با اسلحه پیاده شدو و از ماشینی که با کامیون رسیدم سه نفر خارج شدن
و در اخر از ون یه پسر که موهای مشکی قیافه عالی داشت پیاده شد
انجلا: جئون جونگکوک اونه؟
تهیونگ خنده ی پر دردی کرد
ته: نچ اون پارک جیمینه دوست جونگکوکه ِ...
تهیونگ میخواست به جونگکوک لقبی اضافه کنه ولی بیخیال شد
شروع کرد عکس گرفتن
اون ستا جعبی بزرگی و باز کردن و اون پسره که جیمین بودش انگا پسندیده بود
چییزی گفت که چند نفر از اون کامیون جعبه هایی شبی اون جعبه اولی داخل ونا گزاشتن
و سوار ماشیناشون شدن
یونگی : تهیونگ و انجلا دنبالشون بریدد
انجلا و ته: باشه
.............................
عکس وسایل انجلا گزاشته شده
۷.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.