"پارت ۸"
"پارت ۸"
تهیونگ: به چشماش که نگاه کردم کاملا از حرفایی که زدم پشیمون شدم . ترس وناراحتی توی چشماش معلوم بود ولی خب حداقل نقطه ضعفش را پیدا کردم.
جی آه: اون واقعا عوضی بود. چه شکلی میتونست همچین حرفایی را بهم بزنه!؟
چشمام را از تهیونگ برداشتم و اتاق شکنجه را نگاه کردم یا خدا من جنازه ام هم از اینجا بیرون نمیاد. انواع چاقو، تفنگ، تبر، شوکر دور تا دور دیوار زده شده بود. یعنی تهیونگ واقعا با اینا آدم کشته؟ بیخیال چه شکلی یه همچین آدمی با این قیافه و صدا اونم این شکلی آدم کشته؟ تازه یه طناب هم از دیوار آویزون بود؛ بهش نمیخورد برای اعدام باشه. وقتی به خودم اومدم دیدم تهیونگ یه صندلی برداشت و گذاشت دقیقا پایین طناب؛ یا خدا تهیونگ میخواد چیکارم کنه؟ بهم اشاره کرد و گفت بیا جلو! رفتم جلوش درجا زانو زدم و گفتم:« تهیونگ غلط کردم، بچگی کردم خواهش میکنم من را نکش! من کلی آرزو دارم، میخوام ازدواج کنم، لطفا تهیونگ! تورا جون هرکی دوست داری.» نمیدونم چرا الان که باید اشکم دربیاد درنمی آد. اخه خدایا این چه وضعشه؟ به قیافه ی تهیونگ که میخورد این التماسای من به کتفشم نیست، پس باید یه راه حل دیگه را امتحان میکردم. ۱. زدن مشت تو صورتش ۲.بلندشم و درجا فرار کنم. فکر کن جی آه ببین چیکار میتونی بکنی، به عقب نگاه کردم دیدم گارد امنیتی مثل کوه وایسادن و مثل بز دارن من را نگاه میکن، خپ پس پلن بی. بلند شد و... دوتا دستام را جلو آوردم و گذاشتم که تهیونگ هر غلطی دلش میخواد باهام بکنه. چون هیچ کاری رسما نمیتونستم بکنم:
ـــ هرکار دلت میخواد باهام بکن اصلا چرا برای تو باید زانو بزنم؟
+ پس تسلیم شدی! خب بیا روی این صندلی وایسا!
ـــ میخوای چیکار کنی؟
+ بیا وایسا...
جی آه:رفتم روی صندلی وایسادم، تهیونگ طناب را خیلی محکم به دستم بست؛ اخه وقتی طنابش تا زانوم میومد دیگه این چه جور شکنجه ای بود! تهیونگ رفت عقب به سمت تسمه، اوه شت من اینا را ندیده بودم طناب را داد بالا و دستای منم باهاش اومدن بالا؛ اومد نزدیک و پایش راخوابوند توی صندلی:
ـــ تف تو روحت تهیونگ! با من این کارا نکن! لعنتی من نمیتونم اینا تحمل کنم بیارم پایین کثافت...
+فردا میبینمت
ـــ چی! فردا؟ زده به سرت! من تا اون موقع میمیرم لعنتییی (با فریاد)
+فعلا خداحافظ
ـــ یههه با توام وایسا! یههه تهیونگااا آشغاااال(با فریاد)
تهیونگ: به چشماش که نگاه کردم کاملا از حرفایی که زدم پشیمون شدم . ترس وناراحتی توی چشماش معلوم بود ولی خب حداقل نقطه ضعفش را پیدا کردم.
جی آه: اون واقعا عوضی بود. چه شکلی میتونست همچین حرفایی را بهم بزنه!؟
چشمام را از تهیونگ برداشتم و اتاق شکنجه را نگاه کردم یا خدا من جنازه ام هم از اینجا بیرون نمیاد. انواع چاقو، تفنگ، تبر، شوکر دور تا دور دیوار زده شده بود. یعنی تهیونگ واقعا با اینا آدم کشته؟ بیخیال چه شکلی یه همچین آدمی با این قیافه و صدا اونم این شکلی آدم کشته؟ تازه یه طناب هم از دیوار آویزون بود؛ بهش نمیخورد برای اعدام باشه. وقتی به خودم اومدم دیدم تهیونگ یه صندلی برداشت و گذاشت دقیقا پایین طناب؛ یا خدا تهیونگ میخواد چیکارم کنه؟ بهم اشاره کرد و گفت بیا جلو! رفتم جلوش درجا زانو زدم و گفتم:« تهیونگ غلط کردم، بچگی کردم خواهش میکنم من را نکش! من کلی آرزو دارم، میخوام ازدواج کنم، لطفا تهیونگ! تورا جون هرکی دوست داری.» نمیدونم چرا الان که باید اشکم دربیاد درنمی آد. اخه خدایا این چه وضعشه؟ به قیافه ی تهیونگ که میخورد این التماسای من به کتفشم نیست، پس باید یه راه حل دیگه را امتحان میکردم. ۱. زدن مشت تو صورتش ۲.بلندشم و درجا فرار کنم. فکر کن جی آه ببین چیکار میتونی بکنی، به عقب نگاه کردم دیدم گارد امنیتی مثل کوه وایسادن و مثل بز دارن من را نگاه میکن، خپ پس پلن بی. بلند شد و... دوتا دستام را جلو آوردم و گذاشتم که تهیونگ هر غلطی دلش میخواد باهام بکنه. چون هیچ کاری رسما نمیتونستم بکنم:
ـــ هرکار دلت میخواد باهام بکن اصلا چرا برای تو باید زانو بزنم؟
+ پس تسلیم شدی! خب بیا روی این صندلی وایسا!
ـــ میخوای چیکار کنی؟
+ بیا وایسا...
جی آه:رفتم روی صندلی وایسادم، تهیونگ طناب را خیلی محکم به دستم بست؛ اخه وقتی طنابش تا زانوم میومد دیگه این چه جور شکنجه ای بود! تهیونگ رفت عقب به سمت تسمه، اوه شت من اینا را ندیده بودم طناب را داد بالا و دستای منم باهاش اومدن بالا؛ اومد نزدیک و پایش راخوابوند توی صندلی:
ـــ تف تو روحت تهیونگ! با من این کارا نکن! لعنتی من نمیتونم اینا تحمل کنم بیارم پایین کثافت...
+فردا میبینمت
ـــ چی! فردا؟ زده به سرت! من تا اون موقع میمیرم لعنتییی (با فریاد)
+فعلا خداحافظ
ـــ یههه با توام وایسا! یههه تهیونگااا آشغاااال(با فریاد)
۵.۰k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.