پارت ۴۳
پارت ۴۳
#سایه2
┈───┈───┈──┈──
تموم راه ساکت بودیم
حرفی بینمون ردوبدل نمیشد
من از پنجره بیرون و نگاه میکردم
که ماشین نگه داشت.
تهیونگ پیاده شد و درو برام باز کرد
پیاده شدم
تهیونگ:حداقل امشبو تخص نباش
بازومو بردم جلو
ا.ت:دستمو دور بازوش حلقه کردم
حرکت کردیم داخل سالن
محوطه بزرگ و خیلی قشنگی داشت
یه حیاط خیلی بزرگ که یه آبنما بزرگ وسطش بود
از پله های سفید مرمر بالا رفتیم و داخل سالن اصلی شدیم
صدای موسیقی آروم که برای تانگو مینواختن به گوشم میرسید
مردو زنا درحال رقصیدن بودن
بقیه نشسته بودن شراب میخوردن
همدیگه رو میبوسیدن و.. با صدای نا آشنا شخصی نگاهمو از محوطه گرفتم
سوجونگ:سلام تهیونگ
خیلی خوشحالم که میبینمت
ممنون که دعوتم رو پذیرفتی
تهیونگ:چطوری سوجونگ
خیلی وقته ندیدمت پسر
دست دادیم و با لبخند صحبت میکردیم
سوجونگ:ببخشید لیدی
اصلا حواسم نبود
دستمو بردم جلو
من سوجونگ هستم،پارک سوجونگ
از دیدنتون خوشحالم
ا.ت:دستشو گرفتم و کمی فشردم
لبخند زورکی رو لبام گذاشتم
همچنین آقای پارک
سوجونگ:خیلی بهم میاین ته
امیدوارم خوشبخت بشین..
دستمو باز کردم و راهنماییشون کردم
┈───┈───┈──┈─
#سایه2
┈───┈───┈──┈──
تموم راه ساکت بودیم
حرفی بینمون ردوبدل نمیشد
من از پنجره بیرون و نگاه میکردم
که ماشین نگه داشت.
تهیونگ پیاده شد و درو برام باز کرد
پیاده شدم
تهیونگ:حداقل امشبو تخص نباش
بازومو بردم جلو
ا.ت:دستمو دور بازوش حلقه کردم
حرکت کردیم داخل سالن
محوطه بزرگ و خیلی قشنگی داشت
یه حیاط خیلی بزرگ که یه آبنما بزرگ وسطش بود
از پله های سفید مرمر بالا رفتیم و داخل سالن اصلی شدیم
صدای موسیقی آروم که برای تانگو مینواختن به گوشم میرسید
مردو زنا درحال رقصیدن بودن
بقیه نشسته بودن شراب میخوردن
همدیگه رو میبوسیدن و.. با صدای نا آشنا شخصی نگاهمو از محوطه گرفتم
سوجونگ:سلام تهیونگ
خیلی خوشحالم که میبینمت
ممنون که دعوتم رو پذیرفتی
تهیونگ:چطوری سوجونگ
خیلی وقته ندیدمت پسر
دست دادیم و با لبخند صحبت میکردیم
سوجونگ:ببخشید لیدی
اصلا حواسم نبود
دستمو بردم جلو
من سوجونگ هستم،پارک سوجونگ
از دیدنتون خوشحالم
ا.ت:دستشو گرفتم و کمی فشردم
لبخند زورکی رو لبام گذاشتم
همچنین آقای پارک
سوجونگ:خیلی بهم میاین ته
امیدوارم خوشبخت بشین..
دستمو باز کردم و راهنماییشون کردم
┈───┈───┈──┈─
۵.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.