فیک چهار شاتی تهیونگ پارت ³ 🧚🏻🍄
سر میز شام تهیونگ همش کرم میریخت و اذیتم میکرد اما با گنگ ترین شیوه های ممکن رسواش میکردم ...
دیگه خیلی اذیتم کرد که یه لیوان شربت آبلیمو خالی کردم روی سرش ...
بابا : ا/تتتت این چه کاری بود ...
ا/ت : جونش درومد از بس اذیتم کرد ، مگه ندیدی تف کرد توی غذام ...
تهیونگ : کاش قورتش میدادی ...
بابا : تهیونگ ؟؟ ...
بابا : ا/ت پاشو تهیونگو ببر یه دست لباس جدید بده بهش ...
ا/ت : چرا مننننن ؟ ...
بابا : همین که گفتم ...
ا/ت : هوییی ، حیوون ، پاشو بیا دنبالم ...
تهیونگ با پوزخند عصبی کنندش اومد دنبالم ...
بردمش توی اتاق و گفتم : بیا اینا رو بگیر ...
یه دست لباس نو دراوردم و پرت کردم توی صورتش ...
داشتم داخل آینه خودمو چکاپ میکردم که با بالا تنه ی لخت تهیونگ مواجه شدم ...
میخواستم جیغ بزنم که اومد جلو و دهنو گرفت ...
تهیونگ : چته روانی ؟؟ ...
دستشو گاز گرفتم که آخه بلندی گفت ...
تهیونگ : اخخخ چرا سگ شدی یهو ، رم کردی ؟؟ ...
ا/ت : کثافت دراز هوول بی خاصیت چلغوز ...
خاستم برم بیرون که از پشت گرفتم ...
تهیونگ : صب کن ...
برگردوندم سمت خودش و زل زد بهم ...
نمد چرا ولی چشماش مثل یه اقیانوس شیرکاکائو بودن ...
زل زده بودیم به همدیگه که صدای یکی اومد ...
کوک : اهم ، ببخشید مزاحم شدم ولی اگر کارتون تموم شد تشریف بیارید توی جمع ...
یه لگد محکم به پای تهیونگ زدم و گفتم : آبروی شرف برام نذاشتی ...
از اتاق اومدم بیرون و نشستم توی جمع ...
اونم بعد از چند دقیقه با لباس جدید اومد و نشست ...
نگاه های خیرشو روی خودم حس میکردم ...
کثافت هیز ...
بابا : خب ، دخترم تو و پسرعموهات برین اتاق داداشت ما میخوایم حرف بزنیم ...
ا/ت : بابا من با این اوشکولا هیچجا نمیرم ...
بابا : این چه طرز حرف زدنه ا/ت ، پاشو برو میگم ...
ا/ت : ایششش باشه ، هوی اوشکولا ، بیاین دنبالم ...
همشون پاشدن ...
ماشالا همشون یکی یه عَلَم امام حسین بودن ...
البته بجز یوکی منگول ...
خدایا الان چرا داداش کویا اینجا نیستتتت ...
من نمیخام با اینا عَلَما تنها بشینم توی یه اتاق ...
نمیشد امروز مرخصی بگیره ؟ ...
تا رفتیم توی اتاق کویا که درجا یوکی پرید به پام ...
یوکی : قرار بود گوشیتو بدی باهاش بازی کنم ...
ا/ت : من همچین قولی ندادم ، گفتم میام داخل تصمیم میگیرم که بهت بدمش یا نه ...
یهویی گوشیو از دستم قاپید ...
ا/ت : عه ، کره خر بدش ببینم ...
دیدم دادش دست تهیونگ ...
تهیونگ : نقشمون گرفت یوکی فسقلی ...
ا/ت : میدونستم کار توعه بزمجس ، گوشیمو بده بهم ...
تهیونگ : باید ازم عذرخواهی کنی تا بهت بدم ...
ا/ت : بابت ؟؟ ...
تهیونگ : لباسم ...
ا/ت : میخای ازت عذرخواهی کنم ؟؟ ...
تهیونگ : آره ...
ا/ت : پس بشین تا بکنم ...
تهیونگ : پس تو هم بشین تا گوشیتو بهت بدم ...
سوار شدم و گفتم : میگم گوشیمو بده کره الاغ کدخدا ...
اون میخندید و من حرص میخوردم ...
یهویی جاهامونو با هم عوض کرد ...
الان اون سوار من بود من زیرش ...
ا/ت : پاشو از روم ببینم فک کردی دو کیلویی تلپی خودتو میندازی رو من ؟؟ ...
کوک : ا/ت کمک نمیخای ؟؟
جیمین : بنظرت نمیخاد ؟؟ خو میخاد ...
شوگا : ولی بذار ببینیم خودشون چی میکنن ...
هوپی : آره موافقم اما مثل اینکه ا/ت بدش میاد ...
نامجون : خب به تخممون ...
جین : یاع یاع یاع ، بابا ما چیکارشون داریم ...
اعضا بجز تهیونگ : دقیقا ...
ا/ت: تهیونگ ولم کن ...
تهیونگ : ولی قبلش برای اینکه گیشو بدم بهت باید یه کاری بکنیم ...
ا/ت : چه کاری ؟؟ ...
تهیونگ : یه بوس بده ...
ا/ت : با ترس و تعجب زل زده بودم بهش و هیچی نمیگفتم ...
تهیونگ : قبوله ...
ا/ت : " سکوت " ...
تهیونگ : سکوت نشانه ی رضایته ...
سرشو آورد جلو که یکی محکم زد پس گردنش ...
تهیونگ : اخخخ ، کی بود ؟؟ ...
جیمین : خجالت بکش تهیونگ ، پاشو از روش ...
از روم بلندش کرد ...
بغض کرده بودم ...
بدون هیچ حرفی رفتم اتاق قدیمی خودم ...
اشکام سرازیر شدن ...
مسیر گونمو ادامه میدادن و به مرگ ختم میشدن ...
ازت متنفرم کیم تهیونگ ...
یکی از پشت بغلم کرد ...
خاستم جیغ بزنم که گفت : منم ...
تهیونگ بود ...
دیگه خیلی اذیتم کرد که یه لیوان شربت آبلیمو خالی کردم روی سرش ...
بابا : ا/تتتت این چه کاری بود ...
ا/ت : جونش درومد از بس اذیتم کرد ، مگه ندیدی تف کرد توی غذام ...
تهیونگ : کاش قورتش میدادی ...
بابا : تهیونگ ؟؟ ...
بابا : ا/ت پاشو تهیونگو ببر یه دست لباس جدید بده بهش ...
ا/ت : چرا مننننن ؟ ...
بابا : همین که گفتم ...
ا/ت : هوییی ، حیوون ، پاشو بیا دنبالم ...
تهیونگ با پوزخند عصبی کنندش اومد دنبالم ...
بردمش توی اتاق و گفتم : بیا اینا رو بگیر ...
یه دست لباس نو دراوردم و پرت کردم توی صورتش ...
داشتم داخل آینه خودمو چکاپ میکردم که با بالا تنه ی لخت تهیونگ مواجه شدم ...
میخواستم جیغ بزنم که اومد جلو و دهنو گرفت ...
تهیونگ : چته روانی ؟؟ ...
دستشو گاز گرفتم که آخه بلندی گفت ...
تهیونگ : اخخخ چرا سگ شدی یهو ، رم کردی ؟؟ ...
ا/ت : کثافت دراز هوول بی خاصیت چلغوز ...
خاستم برم بیرون که از پشت گرفتم ...
تهیونگ : صب کن ...
برگردوندم سمت خودش و زل زد بهم ...
نمد چرا ولی چشماش مثل یه اقیانوس شیرکاکائو بودن ...
زل زده بودیم به همدیگه که صدای یکی اومد ...
کوک : اهم ، ببخشید مزاحم شدم ولی اگر کارتون تموم شد تشریف بیارید توی جمع ...
یه لگد محکم به پای تهیونگ زدم و گفتم : آبروی شرف برام نذاشتی ...
از اتاق اومدم بیرون و نشستم توی جمع ...
اونم بعد از چند دقیقه با لباس جدید اومد و نشست ...
نگاه های خیرشو روی خودم حس میکردم ...
کثافت هیز ...
بابا : خب ، دخترم تو و پسرعموهات برین اتاق داداشت ما میخوایم حرف بزنیم ...
ا/ت : بابا من با این اوشکولا هیچجا نمیرم ...
بابا : این چه طرز حرف زدنه ا/ت ، پاشو برو میگم ...
ا/ت : ایششش باشه ، هوی اوشکولا ، بیاین دنبالم ...
همشون پاشدن ...
ماشالا همشون یکی یه عَلَم امام حسین بودن ...
البته بجز یوکی منگول ...
خدایا الان چرا داداش کویا اینجا نیستتتت ...
من نمیخام با اینا عَلَما تنها بشینم توی یه اتاق ...
نمیشد امروز مرخصی بگیره ؟ ...
تا رفتیم توی اتاق کویا که درجا یوکی پرید به پام ...
یوکی : قرار بود گوشیتو بدی باهاش بازی کنم ...
ا/ت : من همچین قولی ندادم ، گفتم میام داخل تصمیم میگیرم که بهت بدمش یا نه ...
یهویی گوشیو از دستم قاپید ...
ا/ت : عه ، کره خر بدش ببینم ...
دیدم دادش دست تهیونگ ...
تهیونگ : نقشمون گرفت یوکی فسقلی ...
ا/ت : میدونستم کار توعه بزمجس ، گوشیمو بده بهم ...
تهیونگ : باید ازم عذرخواهی کنی تا بهت بدم ...
ا/ت : بابت ؟؟ ...
تهیونگ : لباسم ...
ا/ت : میخای ازت عذرخواهی کنم ؟؟ ...
تهیونگ : آره ...
ا/ت : پس بشین تا بکنم ...
تهیونگ : پس تو هم بشین تا گوشیتو بهت بدم ...
سوار شدم و گفتم : میگم گوشیمو بده کره الاغ کدخدا ...
اون میخندید و من حرص میخوردم ...
یهویی جاهامونو با هم عوض کرد ...
الان اون سوار من بود من زیرش ...
ا/ت : پاشو از روم ببینم فک کردی دو کیلویی تلپی خودتو میندازی رو من ؟؟ ...
کوک : ا/ت کمک نمیخای ؟؟
جیمین : بنظرت نمیخاد ؟؟ خو میخاد ...
شوگا : ولی بذار ببینیم خودشون چی میکنن ...
هوپی : آره موافقم اما مثل اینکه ا/ت بدش میاد ...
نامجون : خب به تخممون ...
جین : یاع یاع یاع ، بابا ما چیکارشون داریم ...
اعضا بجز تهیونگ : دقیقا ...
ا/ت: تهیونگ ولم کن ...
تهیونگ : ولی قبلش برای اینکه گیشو بدم بهت باید یه کاری بکنیم ...
ا/ت : چه کاری ؟؟ ...
تهیونگ : یه بوس بده ...
ا/ت : با ترس و تعجب زل زده بودم بهش و هیچی نمیگفتم ...
تهیونگ : قبوله ...
ا/ت : " سکوت " ...
تهیونگ : سکوت نشانه ی رضایته ...
سرشو آورد جلو که یکی محکم زد پس گردنش ...
تهیونگ : اخخخ ، کی بود ؟؟ ...
جیمین : خجالت بکش تهیونگ ، پاشو از روش ...
از روم بلندش کرد ...
بغض کرده بودم ...
بدون هیچ حرفی رفتم اتاق قدیمی خودم ...
اشکام سرازیر شدن ...
مسیر گونمو ادامه میدادن و به مرگ ختم میشدن ...
ازت متنفرم کیم تهیونگ ...
یکی از پشت بغلم کرد ...
خاستم جیغ بزنم که گفت : منم ...
تهیونگ بود ...
۵۴.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.