وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART SEVEN
ا.ت: میدونی تو شبیهشی ولی یکم مهربون تری...اگه رفیقت ناراحته تو راحتر میتونی بهش نزدیک شی و بفهمی(از کوک جدا شد و به چشماش نگاه کرد)دنبال غم رفیقت از منی؟
جیمین که کلافه شده بود چک محکمی به ا.ت زد و دست کوکو کشیدو رفتن
....
ویو فردا
÷ا.ت بیدار شو دیرتر میشه
ا.ت: بیدارم
÷عزیزم بعد از ظهر...خاستگاری میاد
ا.ت: خاستگار؟کیه
÷یه پسره از اقوام باباته میاد و با خم برید بیرون به نظر من پسر فوقالعادهایه خیلی باهوشه و مدتیه که میخواستیم بهت بگیم اما امروز باید بزی سر قرار
ا.ت: مامان من...
÷غر نزن برو ببینش اگه نخواستی که هیچی بعدش ۵ حاظر باش از همینجا میاد دنبالت
ا.ت: باشه...هعی خدا امروز واقعا به بیرون نیاز داشتما(خنده)
÷پاشو دیرتر میشه
ا.ت: رفتم رفتم
....
=هوفففففف خدایا شکرتتتتتتت که دیگه آخر هفته رسیده و میفتیم تو خونه
ا.ت: اره واقعا خوبه راستی سول برام خاستگاری امده
=د...درو...غ...میگی
ا.ت: چمیدونم مامانم گفته از قبل هماهنگ شده عصر با هم میریم بیرون ببینم اگه خوبه قبولش کنم
=وای بهت تبریک میگم جدی امیدوارم این یکی خوب باشه پسره قبلی که خانواده خوبی نداشت
ا.ت: اره امیدوارم...پاشو بریم زنگ خورد
=خونههههههههه
ا.ت به رفیق اسکلش لبخندی زد و مشغول جمع کردن وسایلش شد اما چیزی که مغزشو داشت میخورد این بود که چرا حس میکرد پسره تهیونگه از بچهدار خداحافظی کرد رفت خونه
....۴:۰۰
شت چهار شد که الان پسره میاد ...در کمدمو باز کردم و یه لباس شلوار لی بود که توی تابستون با تور تزعینش کرده بودم به نظرم خیلی خوب بود[تصویر دوم]...برش داشتم و یه ست دستبند و گردنبند سفید برداشتم و موهامو باز کردم بخاطر حالت دار بودنشون نیاز نبود خیلی کاری کنم از داخل کشوم یه بینیو[کسایی که نمیدونن چیه بزنن تصویر بعد لباس]برداشتم و قسمت جلویی موهامو به پشت بردم و بستمشون و یکم آرایش سبک کردم چون تا همینجاش مجبور بودم بالاخره لخت که نمیشه رفت خیابون نگاه ساعت کردم نیم ساعتی شد پس هنوز وقت داشتم جلو اینه وایسادم و عکس گرفتم و یه ادمس خوشبو کننده انداختم بالا و عطری زدم
...
÷ا.ت بیا بیرون عزیزم آقا منتظرتن
با صدای مامان آدرسو انداختم بیرون و گوشیمو گذاشتم تو کیفم و با لبخند در رو باز کردم
-سلام من مین یونگی هستم
ا.ت: سلام خوشبختم لی ا.ت هستم
-همچنین...خانوم بریم؟
ا.ت: بله حتما شما جلو شید
یونگی به سمت در رفت و منم پشت سرش از مامان خداحافظی کردم...نشستیم تو ماشین و با نظر من به کافه بلک رفتیم
-سلیقه خوبی دارید واقعا اینجا خیلی قشنگه
ا.ت: نظر لطفتونه من اینجا رو خیلی دوست دارم خیلی خوشحالم که با شما امدم اینجا ممنون
-اوه نزنید این حرفو خواهش میکنم...ا.ت خانوم شما نظرتون درمورد ازدواج با من چیه؟
ا.ت: ....
۴۰❤️
برو کامنتو ببین
ا.ت: میدونی تو شبیهشی ولی یکم مهربون تری...اگه رفیقت ناراحته تو راحتر میتونی بهش نزدیک شی و بفهمی(از کوک جدا شد و به چشماش نگاه کرد)دنبال غم رفیقت از منی؟
جیمین که کلافه شده بود چک محکمی به ا.ت زد و دست کوکو کشیدو رفتن
....
ویو فردا
÷ا.ت بیدار شو دیرتر میشه
ا.ت: بیدارم
÷عزیزم بعد از ظهر...خاستگاری میاد
ا.ت: خاستگار؟کیه
÷یه پسره از اقوام باباته میاد و با خم برید بیرون به نظر من پسر فوقالعادهایه خیلی باهوشه و مدتیه که میخواستیم بهت بگیم اما امروز باید بزی سر قرار
ا.ت: مامان من...
÷غر نزن برو ببینش اگه نخواستی که هیچی بعدش ۵ حاظر باش از همینجا میاد دنبالت
ا.ت: باشه...هعی خدا امروز واقعا به بیرون نیاز داشتما(خنده)
÷پاشو دیرتر میشه
ا.ت: رفتم رفتم
....
=هوفففففف خدایا شکرتتتتتتت که دیگه آخر هفته رسیده و میفتیم تو خونه
ا.ت: اره واقعا خوبه راستی سول برام خاستگاری امده
=د...درو...غ...میگی
ا.ت: چمیدونم مامانم گفته از قبل هماهنگ شده عصر با هم میریم بیرون ببینم اگه خوبه قبولش کنم
=وای بهت تبریک میگم جدی امیدوارم این یکی خوب باشه پسره قبلی که خانواده خوبی نداشت
ا.ت: اره امیدوارم...پاشو بریم زنگ خورد
=خونههههههههه
ا.ت به رفیق اسکلش لبخندی زد و مشغول جمع کردن وسایلش شد اما چیزی که مغزشو داشت میخورد این بود که چرا حس میکرد پسره تهیونگه از بچهدار خداحافظی کرد رفت خونه
....۴:۰۰
شت چهار شد که الان پسره میاد ...در کمدمو باز کردم و یه لباس شلوار لی بود که توی تابستون با تور تزعینش کرده بودم به نظرم خیلی خوب بود[تصویر دوم]...برش داشتم و یه ست دستبند و گردنبند سفید برداشتم و موهامو باز کردم بخاطر حالت دار بودنشون نیاز نبود خیلی کاری کنم از داخل کشوم یه بینیو[کسایی که نمیدونن چیه بزنن تصویر بعد لباس]برداشتم و قسمت جلویی موهامو به پشت بردم و بستمشون و یکم آرایش سبک کردم چون تا همینجاش مجبور بودم بالاخره لخت که نمیشه رفت خیابون نگاه ساعت کردم نیم ساعتی شد پس هنوز وقت داشتم جلو اینه وایسادم و عکس گرفتم و یه ادمس خوشبو کننده انداختم بالا و عطری زدم
...
÷ا.ت بیا بیرون عزیزم آقا منتظرتن
با صدای مامان آدرسو انداختم بیرون و گوشیمو گذاشتم تو کیفم و با لبخند در رو باز کردم
-سلام من مین یونگی هستم
ا.ت: سلام خوشبختم لی ا.ت هستم
-همچنین...خانوم بریم؟
ا.ت: بله حتما شما جلو شید
یونگی به سمت در رفت و منم پشت سرش از مامان خداحافظی کردم...نشستیم تو ماشین و با نظر من به کافه بلک رفتیم
-سلیقه خوبی دارید واقعا اینجا خیلی قشنگه
ا.ت: نظر لطفتونه من اینجا رو خیلی دوست دارم خیلی خوشحالم که با شما امدم اینجا ممنون
-اوه نزنید این حرفو خواهش میکنم...ا.ت خانوم شما نظرتون درمورد ازدواج با من چیه؟
ا.ت: ....
۴۰❤️
برو کامنتو ببین
۶.۸k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.