غریبه ترین آشنا
غریبه ترین آشنا
#Part10
با چشماش ته هو رو همراهی کرد و بعد ازینکه کاملا مطمئن شد دور شده به سمت پله ها قدم برداشت..
بعد از رسیدن به اتاق مورد نظر بعد از کمی مکث وارد شد..
دیزاین کلاسیک اونجا نظرشو جلب کرد و باعث شد چن لحظه ای خیره بمونه...
برگشت تا درو ببنده اما همون موقع کسی داخل شد و فورا درو بست..
ا/ت با وحشت تا خواست جیغ بزنه دستای مردونه ای جلوی دهنش نشست و حالا چهرشم براش نمایان شد..
_شیش.. منم..
بزاق دهنش رو به سختی قورت داد و دستِ اونو کتار زد ..
ازش فاصله گرفت و حالا وقت دعوا بود!
+میشه بپرسم اینجا چیکار میکنی؟!
جئون دست به سینه شد..
_فک کنم من باید بپرسم..
+به تو مربوط نیست..
لبخندی زد و ابرو بالا داد..
_اومدی دزدی؟
داد زد..
+گفتم به تو ربطی نداره.. گمشو بیرون..
_فک نمیکردم اون مزایده برای آقای سون مهم باشه..
ا/ت کلافه تر از قبل خواست دوباره داد بزنه ولی با شنیدن صداهایی از پشت در ترسیده نگاهشو به جئون داد..
بدون فکر کردن به چیزی فورا دست اونو گرفت و بعد از باز کردن یکی از کمد دیواری های اتاق.. اول اونو هل داد و بعد خودش نشست و فورا درشو بست..
از بین اون درِ بسته میشد همه چیزو زیر نظر گرفت..
همون موقع در اتاق باز شد و مردی مست وارد اتاق شد ..
با دقت نگاش میکرد ولی یک نفر اینجا زیادی مزاحم بود..
با حرص و آهسته لب زد..
+ساکت باش خیلی بلند نفس میکشی!
پسر رو به اون با طعنه گفت:
_اوه ببخشید خانوم... داری اذیت میشی ؟
+اره خیلی زیاد..
_میشه بگی تا کی قراره اینجا باشیم؟!
+حداقل تا وقتی که بخوابه..
_ وای خدای من ...بهتر ازین نمیشه..
ا/ت بی توجه به اون دوباره شروع به دید زدن کرد اما اون پسر واقعاا رو مخش بود..
+بهت گفتم یواش تر نفس بک...
چونش رو گرفت و صورتشو نزدیک خودش کرد و این کار باعث شد تا ا/ت حرفش قطع بشه..
_فقط یک کلمه دیگه بگو تا اون موقع من...
تو چشماش خیره شد و شمرده شمرده ادامه داد..
_فقط..یک..کلمه..دیگه.
#Part10
با چشماش ته هو رو همراهی کرد و بعد ازینکه کاملا مطمئن شد دور شده به سمت پله ها قدم برداشت..
بعد از رسیدن به اتاق مورد نظر بعد از کمی مکث وارد شد..
دیزاین کلاسیک اونجا نظرشو جلب کرد و باعث شد چن لحظه ای خیره بمونه...
برگشت تا درو ببنده اما همون موقع کسی داخل شد و فورا درو بست..
ا/ت با وحشت تا خواست جیغ بزنه دستای مردونه ای جلوی دهنش نشست و حالا چهرشم براش نمایان شد..
_شیش.. منم..
بزاق دهنش رو به سختی قورت داد و دستِ اونو کتار زد ..
ازش فاصله گرفت و حالا وقت دعوا بود!
+میشه بپرسم اینجا چیکار میکنی؟!
جئون دست به سینه شد..
_فک کنم من باید بپرسم..
+به تو مربوط نیست..
لبخندی زد و ابرو بالا داد..
_اومدی دزدی؟
داد زد..
+گفتم به تو ربطی نداره.. گمشو بیرون..
_فک نمیکردم اون مزایده برای آقای سون مهم باشه..
ا/ت کلافه تر از قبل خواست دوباره داد بزنه ولی با شنیدن صداهایی از پشت در ترسیده نگاهشو به جئون داد..
بدون فکر کردن به چیزی فورا دست اونو گرفت و بعد از باز کردن یکی از کمد دیواری های اتاق.. اول اونو هل داد و بعد خودش نشست و فورا درشو بست..
از بین اون درِ بسته میشد همه چیزو زیر نظر گرفت..
همون موقع در اتاق باز شد و مردی مست وارد اتاق شد ..
با دقت نگاش میکرد ولی یک نفر اینجا زیادی مزاحم بود..
با حرص و آهسته لب زد..
+ساکت باش خیلی بلند نفس میکشی!
پسر رو به اون با طعنه گفت:
_اوه ببخشید خانوم... داری اذیت میشی ؟
+اره خیلی زیاد..
_میشه بگی تا کی قراره اینجا باشیم؟!
+حداقل تا وقتی که بخوابه..
_ وای خدای من ...بهتر ازین نمیشه..
ا/ت بی توجه به اون دوباره شروع به دید زدن کرد اما اون پسر واقعاا رو مخش بود..
+بهت گفتم یواش تر نفس بک...
چونش رو گرفت و صورتشو نزدیک خودش کرد و این کار باعث شد تا ا/ت حرفش قطع بشه..
_فقط یک کلمه دیگه بگو تا اون موقع من...
تو چشماش خیره شد و شمرده شمرده ادامه داد..
_فقط..یک..کلمه..دیگه.
۴.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.