خان زاده پارت73
#خان_زاده #پارت73
جوابی ندادم.. جلو اومد و ادامه داد
_دوست داری همه لباتو سرخ ببینن و هوس گاز گرفتنش و بکنن؟
_نه به خدا من فقط...
دست دور کمرم انداخت و سرش و نزدیک آورد و پچ زد
_اون شبم همین طوری آرایش کردی واسم.
زبونش و روی لبم کشید.
_امم طعمش شکلاته. شکلات دوست دارم.
بوسه ی ریزی به لبم زد و گفت
_اما طعم لبای خودت و بیشتر دوست دارم پاکش کن.
_بهتر نیست بریم بیرون آخه زشته جلو دوستاتون.
با پشت دست گونه مو نوازش کرد و گفت
_مهم نیستن واسم.
_واسه همین منو خواهرتون معرفی کردین؟
_خیلی داری بلبل زبونی میکنی
با انگشت شصت رژم و پاک کردو خواست به سمت تخت هلم بده که از زیر دستش فرار کردم و گفتم
_شما که گفتین بین یه جمعیت آدم با کسی نمیخوابین
با تک خنده ای گفت
_مگه میخوام باهات بخوابم؟
ضایع شده نگاهش کردم. به سمتم خیز برداشت و گفت
_یه خورده عشق بازی که میشه کرد. نمیشه؟
دستام و دور گردنش حلقه کردم و گفتم
_اگه یکی بیاد؟
سرش و توی گردنم فرو برد و جواب داد
_به کسی ربطی نداره
* * *
چند تقه که به در خورد ترسیده عقب کشیدم.
اهورا نشست و در حالی که دکمه های پیرهنش و می بست گفت
_بنال چی میخوای؟
_داداش در چرا قفله؟اومدی بالا گم و گور شدی نمیای بدون تو بخوریم؟
سریع بلند شدم و سر و وضعم و مرتب کردم. اهورا پیرهنش و توی شلوار زد و گفت
_میام الان.
روبه روی آینه ایستاد و دستی به موهاش کشید و گفت
_من میرم پایین!بمون همین جا میگم سر درد داشت خوابید.
_اما منم میخوام بیام.
🍁 🍁 🍁 🍁
جوابی ندادم.. جلو اومد و ادامه داد
_دوست داری همه لباتو سرخ ببینن و هوس گاز گرفتنش و بکنن؟
_نه به خدا من فقط...
دست دور کمرم انداخت و سرش و نزدیک آورد و پچ زد
_اون شبم همین طوری آرایش کردی واسم.
زبونش و روی لبم کشید.
_امم طعمش شکلاته. شکلات دوست دارم.
بوسه ی ریزی به لبم زد و گفت
_اما طعم لبای خودت و بیشتر دوست دارم پاکش کن.
_بهتر نیست بریم بیرون آخه زشته جلو دوستاتون.
با پشت دست گونه مو نوازش کرد و گفت
_مهم نیستن واسم.
_واسه همین منو خواهرتون معرفی کردین؟
_خیلی داری بلبل زبونی میکنی
با انگشت شصت رژم و پاک کردو خواست به سمت تخت هلم بده که از زیر دستش فرار کردم و گفتم
_شما که گفتین بین یه جمعیت آدم با کسی نمیخوابین
با تک خنده ای گفت
_مگه میخوام باهات بخوابم؟
ضایع شده نگاهش کردم. به سمتم خیز برداشت و گفت
_یه خورده عشق بازی که میشه کرد. نمیشه؟
دستام و دور گردنش حلقه کردم و گفتم
_اگه یکی بیاد؟
سرش و توی گردنم فرو برد و جواب داد
_به کسی ربطی نداره
* * *
چند تقه که به در خورد ترسیده عقب کشیدم.
اهورا نشست و در حالی که دکمه های پیرهنش و می بست گفت
_بنال چی میخوای؟
_داداش در چرا قفله؟اومدی بالا گم و گور شدی نمیای بدون تو بخوریم؟
سریع بلند شدم و سر و وضعم و مرتب کردم. اهورا پیرهنش و توی شلوار زد و گفت
_میام الان.
روبه روی آینه ایستاد و دستی به موهاش کشید و گفت
_من میرم پایین!بمون همین جا میگم سر درد داشت خوابید.
_اما منم میخوام بیام.
🍁 🍁 🍁 🍁
۷.۲k
۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.