دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#پارت_۷۱
اینبار لقمه املت بود، هنوز سیر نشده بودم ولی گذاشتم اون لقمه آخر و خودش بخوره...
صداش خش خشی که اومد زیر چشمی نگاهش کردم که قرصی در آورد و یکم آب برای خودش ریخت و خورد.

چش بود این دختر؟ اون از درد و رنگ پریدگی‌هاش اینم از قرص خوردنش.
بیشتر از این نتونستم طاقت بیارم و با اخم گفتم:
_ کجات درد میکنه؟ می‌خوای بریم بیمارستان؟ نیوفتی بمیری خونت بیوفته گردنم.
نگاهم به روبه‌رو بود ولی صداش حرص‌دارش پیچید تو گوشم:

_نترس خون هرکی بیوفته گردنت خون من یکی نمیوفته، چیزیم نیست خوبم.
اخم‌هام رفت توهم ولی به‌درکی زیر لب گفتم و دیگه جوابش رو ندادم

بزار از درد بمیره، باید یاد بگیره سر هر مسئله‌ای نباید سرتق‌ بازی در بیاره.
بلاهره با دیدن یه سوپرمارکت زدم تو خاکی و جلوش ایستادم
با گفتن «پیاده نشو تا بیام» از ماشین پیاده شدم...
کلی خوراکی جمع کردم و بعد از حساب کردن از سوپر خارج شدم.

با دیدن دیانایی که از ماشین پیاده شده بود حس کردم خون تو رگام منجمد شد
با غضب نزدیکش شدم و بازوش رو کشیدم و گفتم:
_مگه نگفتم از ماشین پیاده نشو؟ هان؟
_ای ای دستم و ول کن، دوست داشتم اصلا اه.

بازوش و محکم‌تر بین پنجه‌هام فشردم و از بین دندون‌های جفت شده‌ام غریدم:
_نشونت میدم، فقط بشین و تماشا کن...
در و باز کردم و هلش دادم تو ماشین که سرش خورد تو سقف و صدای جیغ خفیفش بلند شد!
بی‌توجه در و محکم کوبیدم ماشین رو دور زدم و خودمم سوار شدم.

_عوضی وحشی، به تو چه من از ماشین پیاده شدم هان؟ مگه من باید به تو جواب پس بدم؟؟؟
صداش خش انداخت رو اعصابم، یهو دستم رو بلند کردم و محکم کوبیدم تو دهنش.
ماشین رو صدای فریادم برداشت...
_دهنت و ببند، خفه شو خفه شو
دستم و تحدیدوار جلوش تکون دادم و غریدم:
_به ولای علی یه کلمه دیگه حرف بزنی همینجا خونت و میریزم فهمیدی؟
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو• #پارت_۷۲ انگار هنوز تو شوک سیلی که بهش زدم بود ...

دلبر کوچولو• #پارت۷۳ #دیانا بعد از کلی تأکید کردن و توضیح دا...

دلبر کوچولو• #پارت_۷۰ لیوان رو بدون تشکر از دستم گرفت و گفت:...

دلبر کوچولو• #پارت_6۹ بخاطر مسکنی که خورده بودم چشمام سنگین ...

استاد من پارت ۱۶از سر کنجکاوی جلوتر رفتم و در را باز کردم و ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط