من اومدمممممم
گوکی ۱۶
۵ سال بعد
بالاخره ۱۹ سالم شده رابطه منو کوک هم صمیمی تر شده اما بازم ازش خجالت میکشم کوک بعد از دو ماه داره از فرانسه بر میگرده تو فرودگاه منتظرش بودیم تا بل اخره هواپیما نشست بعد از چند دقیقه کوک اومد با یه چمدون دلم براش تنگ شده بود دویدم رفتم بغلش کردم اونم محکم تر بغلم کرد و در گوشم گفت
_چطوری عروسک؟
+ خوبم ممنون
بعد از یه سلام و احوال پرسی مفصل دیگه کم کم داشتیم میرفتیم اینم بگم که من با مامانم و داداشم اومده بودیم
(بچه ها نمیدونم تا الان اسم داداشش رو گفتم یا ولی از اینجا به بعد اسمش سوهو هست)
فلش بک به بعد از شام
+خوب کوک سوغاتی مو نمیدی؟
_سوغاتی ای وای یه سوغاتی خوشگل گرفته بودم برات ولی موند پاریس
+ههههههه خندیدم سوغاتیم رو بده
_جدی گفتم
+کوک اذیت نکننننن
سوهو:کوک سنی ازت گذشته زورت به بچه رسیده؟
_خیله خوب
کوک رفت بالا یه ست کامل چرم که شامل پوتین کمربند پالتو و کیف پول بود
و یه ست کامل نقاشی
و یه گردنبند زیبا و ظریف با پلاک ستاره
اومد پایین
ـ اینا برای تو هست
با ذوق گفتم
+همش برای خودم ؟
ـ همش برای خودت در ضمن دارم میرم بیرون اگه خواستی میتونی بیای
یه نگاه به مامان بابام انداختم و دیدم سرشون رو تکون دادن پس پاشدم رفتم آماده شم
با کوک رفتیم یه رستوران
نودل سفارش داده بودم با مخلفات داشتم همینجوری میخوردم که چاپ استیکم به یه جیز سفت برخورد کرد نودل ها رو زدم کنار و با حلقه رو به رو شدم برگشتم صورت کوک رو دیدم که با یه لبخند داشت من رو نگاه میکردیهو هر چی آدم تو رستوران بود برگشتند سمت کا و دور میز ما جمع شدن به قیافه هاشون که نگاه میکنم همشون فامیل و دوست آشنا بودن حتی دایی خاله و پدربزرگ کوک هم بودن کوک حلقه رو از تو دستم کشید و از صندلیش پاشد برگشت طرف من و گفت
ـ با من ازدواج میکنی ؟
منم که شوک بودم یه نگاه به چهره پدر مادرم کردم که با سر تأیید میکردن
منم بلند شدم و رو به رو کوک وایسادم و گفتم
+باهات ازدواج میکنم
با ترکیبی از ذوق و خنده این رو گفتم و همه برامون دست زدن و جیغ هورا کشیدن کوک هم منو بغل کرد و تو هوا چرخوند
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسیددددد💞✨
میدونم خراب کردم اما به روم نیارید🙍🏻♀️🔪
تا ۱ تا ۱۰ بهم نمره بدید
۵ سال بعد
بالاخره ۱۹ سالم شده رابطه منو کوک هم صمیمی تر شده اما بازم ازش خجالت میکشم کوک بعد از دو ماه داره از فرانسه بر میگرده تو فرودگاه منتظرش بودیم تا بل اخره هواپیما نشست بعد از چند دقیقه کوک اومد با یه چمدون دلم براش تنگ شده بود دویدم رفتم بغلش کردم اونم محکم تر بغلم کرد و در گوشم گفت
_چطوری عروسک؟
+ خوبم ممنون
بعد از یه سلام و احوال پرسی مفصل دیگه کم کم داشتیم میرفتیم اینم بگم که من با مامانم و داداشم اومده بودیم
(بچه ها نمیدونم تا الان اسم داداشش رو گفتم یا ولی از اینجا به بعد اسمش سوهو هست)
فلش بک به بعد از شام
+خوب کوک سوغاتی مو نمیدی؟
_سوغاتی ای وای یه سوغاتی خوشگل گرفته بودم برات ولی موند پاریس
+ههههههه خندیدم سوغاتیم رو بده
_جدی گفتم
+کوک اذیت نکننننن
سوهو:کوک سنی ازت گذشته زورت به بچه رسیده؟
_خیله خوب
کوک رفت بالا یه ست کامل چرم که شامل پوتین کمربند پالتو و کیف پول بود
و یه ست کامل نقاشی
و یه گردنبند زیبا و ظریف با پلاک ستاره
اومد پایین
ـ اینا برای تو هست
با ذوق گفتم
+همش برای خودم ؟
ـ همش برای خودت در ضمن دارم میرم بیرون اگه خواستی میتونی بیای
یه نگاه به مامان بابام انداختم و دیدم سرشون رو تکون دادن پس پاشدم رفتم آماده شم
با کوک رفتیم یه رستوران
نودل سفارش داده بودم با مخلفات داشتم همینجوری میخوردم که چاپ استیکم به یه جیز سفت برخورد کرد نودل ها رو زدم کنار و با حلقه رو به رو شدم برگشتم صورت کوک رو دیدم که با یه لبخند داشت من رو نگاه میکردیهو هر چی آدم تو رستوران بود برگشتند سمت کا و دور میز ما جمع شدن به قیافه هاشون که نگاه میکنم همشون فامیل و دوست آشنا بودن حتی دایی خاله و پدربزرگ کوک هم بودن کوک حلقه رو از تو دستم کشید و از صندلیش پاشد برگشت طرف من و گفت
ـ با من ازدواج میکنی ؟
منم که شوک بودم یه نگاه به چهره پدر مادرم کردم که با سر تأیید میکردن
منم بلند شدم و رو به رو کوک وایسادم و گفتم
+باهات ازدواج میکنم
با ترکیبی از ذوق و خنده این رو گفتم و همه برامون دست زدن و جیغ هورا کشیدن کوک هم منو بغل کرد و تو هوا چرخوند
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسیددددد💞✨
میدونم خراب کردم اما به روم نیارید🙍🏻♀️🔪
تا ۱ تا ۱۰ بهم نمره بدید
۴.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.