چشمای قشنگ تو
#part83
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
مهناز:دیانا کجا موندید؟
دیانا:الان میایم، بیا بریم
ارسلان:دیانا میگم.....
دیانا:بگو؟
ارسلان:هیچی ولش کن
دیانا:بگو دیگه
ارسلان:چیز مهمی نیست بیا بریم
#ارسلان
نمیدونم ولی انگار داشتم کار اشتباهی میکردم تنها ترسم این بود اون یکی دیگه رو دوست داشته باشه چی؟ یعنی فردا قراره چه اتفاقی بیوفته؟؟
مهتا:ارسلاننن
ارسلان:بله؟
مهتا:کجایی 10بار صدات کردم
ارسلان:هیچی هیچی
مهتا:چرا غذاتو نمیخوری
ارسلان:گرسنم نیست با اجازه دستتون دردنکنه زنعمو
مهناز:چیزی نخوردی که!
#دیانا
نمیدونم چرا پانیذ منو ارسلان و دعوت کرد پس محرابو مهشاد چی تو این فکرا بودم که گوشم زنگ خورد
دیانا:الو سلام؟
نیکا:سلام خوبی دیا؟
دیانا:مرسی تو خوبی؟
نیکا: قربونت میگم میای فردا شب با متین بریم بیرون؟
دیانا:نه راستش جایی دعوتم
نیکا:اها باشه خوش بگذره
دیانا:مرسی فدات
نیکا:خوب کاری نداری؟
دیانا:نه عزیزم
نیکا:قربونت خداحافظ
دیانا:خداحافظ
........
ساعت10 از خواب بلند شدم
صبحانمو خوردم و نشستم با گوشیم ور رفتم هعی امروز چقدر کسل کننده اس
هوففف
ساعت 6اینا بود بلند شدم یه دوش گرفتم موهامو فر کردم یه کت و شلوار نباتی و شال سفید پوشیدم یه کم آرایش کردمو رفتم پایین تا ارسلان بیاد
#ارسلان
یه پیراهن مشکی و شلوار لی مشکی پوشیدم رفتم پایین که دیانا رو دیدم چقدر قشنگ شده بود! چند ثانیه ای بهش خیره شدم
دیانا:ارسلاااااان
ارسلان:جا... بله؟
دیانا:بریممم؟
ارسلان:آره سوار شو
تا خود کافه هیچ حرفی نزدیم
ارسلان:دیانا خوابی؟
دیانا:نه چشمامو بسته بودم
ارسلان:پیاده شد همینجا وایسا تا برم ماشینو پارک کنم
دیانا:باشه باشه
منتظر ارسلان بودم که با صدای جیغ پانیذ برگشتم
پانیذ:جیغغغغغ سلاممممم
دیانا:واییی سلاااااام
پانیذ:چطوری؟؟
دیانا:مرسی تو خوبی؟
پانیذ:فدات شم بیا بریم تو
دیانا:وایسا ارسلان بیاد گممون نکنه
پانیذ:اها باشه
ارسلان:سلام
پانیذ:سلام خوبی؟
ارسلان:مرسی شما خوبی؟
پانیذ:ممنون بیاین بریم داخل
ارسلان:ممد کجاست؟
پانیذ:توعه
ممد:به به سلام سلام
دیانا:سلاممم
ارسلان:سلام داداش
ممد:چخبر بفرمایید بشینید
دیانا:مرسی
پانیذ:وای محمد چقدر بهم میانننن😍(آروم)
ممد:آره باو خیلی
دیانا:چی؟
پانیذ:هیسسسس، هیچی
ممد:شروع کن
پانیذ:باش
دیانا:چیو؟
پانیذ:خوب ببین...
دیانا:اتفاقی افتاده؟
پانیذ:نه یه سوال؟
دیانا:جانم
پانیذ:اگه ارسلان بهت درخواست ازدواج بده قبول میکنی؟
دیانا:چ... ی؟
پانیذ:یه سوال بود
دیانا:....
پانیذ:نگفتی؟
دیانا:آخه ارسل...
پانیذ:آره یا نه؟
دیانا:خوب خوب نمیدونم
ممد:مبارکهههه
دیانا:چی مبارکه؟
ممد:خوب ببین
ارسلان:م.. ن.. ام خوب من دوست دارم
#دیانا
با حرفی که ارسلان زد شوکه شدم واقعا نمیدونم چی باید میگفتم اشکی از گوشه چشمم افتاد زبونم دست خودم نبود
دیانا:منم دوست دارم!
ارسلان:چییی؟
دیانا:تازه فهمیدم چی گفتم چه گندی زدم
ارسلان:باتوعم
دیانا:ها چی؟
پانیذ:مبارکهههههههههههههه
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
مهناز:دیانا کجا موندید؟
دیانا:الان میایم، بیا بریم
ارسلان:دیانا میگم.....
دیانا:بگو؟
ارسلان:هیچی ولش کن
دیانا:بگو دیگه
ارسلان:چیز مهمی نیست بیا بریم
#ارسلان
نمیدونم ولی انگار داشتم کار اشتباهی میکردم تنها ترسم این بود اون یکی دیگه رو دوست داشته باشه چی؟ یعنی فردا قراره چه اتفاقی بیوفته؟؟
مهتا:ارسلاننن
ارسلان:بله؟
مهتا:کجایی 10بار صدات کردم
ارسلان:هیچی هیچی
مهتا:چرا غذاتو نمیخوری
ارسلان:گرسنم نیست با اجازه دستتون دردنکنه زنعمو
مهناز:چیزی نخوردی که!
#دیانا
نمیدونم چرا پانیذ منو ارسلان و دعوت کرد پس محرابو مهشاد چی تو این فکرا بودم که گوشم زنگ خورد
دیانا:الو سلام؟
نیکا:سلام خوبی دیا؟
دیانا:مرسی تو خوبی؟
نیکا: قربونت میگم میای فردا شب با متین بریم بیرون؟
دیانا:نه راستش جایی دعوتم
نیکا:اها باشه خوش بگذره
دیانا:مرسی فدات
نیکا:خوب کاری نداری؟
دیانا:نه عزیزم
نیکا:قربونت خداحافظ
دیانا:خداحافظ
........
ساعت10 از خواب بلند شدم
صبحانمو خوردم و نشستم با گوشیم ور رفتم هعی امروز چقدر کسل کننده اس
هوففف
ساعت 6اینا بود بلند شدم یه دوش گرفتم موهامو فر کردم یه کت و شلوار نباتی و شال سفید پوشیدم یه کم آرایش کردمو رفتم پایین تا ارسلان بیاد
#ارسلان
یه پیراهن مشکی و شلوار لی مشکی پوشیدم رفتم پایین که دیانا رو دیدم چقدر قشنگ شده بود! چند ثانیه ای بهش خیره شدم
دیانا:ارسلاااااان
ارسلان:جا... بله؟
دیانا:بریممم؟
ارسلان:آره سوار شو
تا خود کافه هیچ حرفی نزدیم
ارسلان:دیانا خوابی؟
دیانا:نه چشمامو بسته بودم
ارسلان:پیاده شد همینجا وایسا تا برم ماشینو پارک کنم
دیانا:باشه باشه
منتظر ارسلان بودم که با صدای جیغ پانیذ برگشتم
پانیذ:جیغغغغغ سلاممممم
دیانا:واییی سلاااااام
پانیذ:چطوری؟؟
دیانا:مرسی تو خوبی؟
پانیذ:فدات شم بیا بریم تو
دیانا:وایسا ارسلان بیاد گممون نکنه
پانیذ:اها باشه
ارسلان:سلام
پانیذ:سلام خوبی؟
ارسلان:مرسی شما خوبی؟
پانیذ:ممنون بیاین بریم داخل
ارسلان:ممد کجاست؟
پانیذ:توعه
ممد:به به سلام سلام
دیانا:سلاممم
ارسلان:سلام داداش
ممد:چخبر بفرمایید بشینید
دیانا:مرسی
پانیذ:وای محمد چقدر بهم میانننن😍(آروم)
ممد:آره باو خیلی
دیانا:چی؟
پانیذ:هیسسسس، هیچی
ممد:شروع کن
پانیذ:باش
دیانا:چیو؟
پانیذ:خوب ببین...
دیانا:اتفاقی افتاده؟
پانیذ:نه یه سوال؟
دیانا:جانم
پانیذ:اگه ارسلان بهت درخواست ازدواج بده قبول میکنی؟
دیانا:چ... ی؟
پانیذ:یه سوال بود
دیانا:....
پانیذ:نگفتی؟
دیانا:آخه ارسل...
پانیذ:آره یا نه؟
دیانا:خوب خوب نمیدونم
ممد:مبارکهههه
دیانا:چی مبارکه؟
ممد:خوب ببین
ارسلان:م.. ن.. ام خوب من دوست دارم
#دیانا
با حرفی که ارسلان زد شوکه شدم واقعا نمیدونم چی باید میگفتم اشکی از گوشه چشمم افتاد زبونم دست خودم نبود
دیانا:منم دوست دارم!
ارسلان:چییی؟
دیانا:تازه فهمیدم چی گفتم چه گندی زدم
ارسلان:باتوعم
دیانا:ها چی؟
پانیذ:مبارکهههههههههههههه
۲.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.