درخواستی«وقتی تو ساحل میبینتت..»
درخواستی«وقتی تو ساحل میبینتت..»
هیونجین :« داخل کافی شاپی که کنار ساحل بود نشسته بود و از نوشیدنیش لذت میبرد
همینطور که داشت تو گوشیش میچرخید و نوشیدنیش رو مینوشید برای یک دقیقه سرش رو بالا اورد و با تویی که داشتی با دوستت حرف میزدی روبه رو شد
زبونت رو نمیفهمید ...به یک زبون دیگه داشتی حرف میزدی
ولی برای اینکه زبانی که باهاش حرفی میزدی براش نا اشنا بود بهت خیره نگاه نمیکرد برای این بهت خیره شده بود چون مثل بقیه دخترا نبودی
ارایشی روی صورتت نبود ..نه ارایش غلیظ نه ارایش ملایم..هیچی روی صورتت نبود
همینطور که داشتی با دوستت حرف میزدی سمت یکی از میز هایی که پشت سر هیونجین بود نشستین
هیونجین سرش رو پایین انداخت و یکم دیگه از نوشیدنی سردش نوشید
گارسونی به میز شما اومد و سفارش هاتون رو گرفت
ولی یک چیزی روی مخ هیونجین میرفت ..گارسون داشت خیلی باهاتون صمیمی میشد
«میتونم بپرسم شما کجایی هستین؟؟»
گارسون پرسید و تو با تعجب که یکم خنده قاطیش بود جوابش رو دادی
«ام..ایرانی..چطور؟»
«واو شما خیلی زیبا هستین»
تو و دوستت از خجالت و از تعجب خنده ایی کردین
ولی هیونجین با نیخشند عصبی داشت به حرف هاتون گوش میداد و با حرص به امواج دریا خیره نگاه میکرد
«گستاخی نباشه..ش..شما چندسالتونه؟؟»
«اوم من پ..پونزده سالمه»
«اه..جدی..به قیافتون نمیخوره»
هیونجین هم تعجب کرده بود جدا سنت به فیست نمیخورد
ولی با حرف هایی که بین تو و گارسون رد و بدل میشد حرص میخورد نتونست تحمل کنه و بین حرف زدنتون پرید وسط
«ببخشید..»
گارسون طرف هیونجین بر گشت
«ب..بله»
«اگه صحبتاتون تموم شد ..برای من یک نوشیدنیه دیگه بیار..لطفا»
گارسون.چشم.چشمی.بین شماها و هیونجین کرد و بعد از تعظیمی به هیونجین لیوانش رو از روی میزش برداشت و به سمت اشپزخونه برد دوستت دم گوشت پچ.پچ میکرد
نگاهش کن چقدر پسر جذابه»
همینطور که تو سرت تو گوشی بود نگاهی بهش کردی که نیم روخش رو سمتت برگردوند و نگاهی بهت کرد
«که چی..»
«یعنی چی که چی..نگاهش کن چه جیگردی کنارمونِ»
سر لقمه ایی به دوستت زدی
«هی یواش »
«اون که نمیفهمه ما چی میگیم»
هیونجین سرش رو پایین انداخت
«حتی صداش هم مثل خودش قشنگه..»
هیونجین :« داخل کافی شاپی که کنار ساحل بود نشسته بود و از نوشیدنیش لذت میبرد
همینطور که داشت تو گوشیش میچرخید و نوشیدنیش رو مینوشید برای یک دقیقه سرش رو بالا اورد و با تویی که داشتی با دوستت حرف میزدی روبه رو شد
زبونت رو نمیفهمید ...به یک زبون دیگه داشتی حرف میزدی
ولی برای اینکه زبانی که باهاش حرفی میزدی براش نا اشنا بود بهت خیره نگاه نمیکرد برای این بهت خیره شده بود چون مثل بقیه دخترا نبودی
ارایشی روی صورتت نبود ..نه ارایش غلیظ نه ارایش ملایم..هیچی روی صورتت نبود
همینطور که داشتی با دوستت حرف میزدی سمت یکی از میز هایی که پشت سر هیونجین بود نشستین
هیونجین سرش رو پایین انداخت و یکم دیگه از نوشیدنی سردش نوشید
گارسونی به میز شما اومد و سفارش هاتون رو گرفت
ولی یک چیزی روی مخ هیونجین میرفت ..گارسون داشت خیلی باهاتون صمیمی میشد
«میتونم بپرسم شما کجایی هستین؟؟»
گارسون پرسید و تو با تعجب که یکم خنده قاطیش بود جوابش رو دادی
«ام..ایرانی..چطور؟»
«واو شما خیلی زیبا هستین»
تو و دوستت از خجالت و از تعجب خنده ایی کردین
ولی هیونجین با نیخشند عصبی داشت به حرف هاتون گوش میداد و با حرص به امواج دریا خیره نگاه میکرد
«گستاخی نباشه..ش..شما چندسالتونه؟؟»
«اوم من پ..پونزده سالمه»
«اه..جدی..به قیافتون نمیخوره»
هیونجین هم تعجب کرده بود جدا سنت به فیست نمیخورد
ولی با حرف هایی که بین تو و گارسون رد و بدل میشد حرص میخورد نتونست تحمل کنه و بین حرف زدنتون پرید وسط
«ببخشید..»
گارسون طرف هیونجین بر گشت
«ب..بله»
«اگه صحبتاتون تموم شد ..برای من یک نوشیدنیه دیگه بیار..لطفا»
گارسون.چشم.چشمی.بین شماها و هیونجین کرد و بعد از تعظیمی به هیونجین لیوانش رو از روی میزش برداشت و به سمت اشپزخونه برد دوستت دم گوشت پچ.پچ میکرد
نگاهش کن چقدر پسر جذابه»
همینطور که تو سرت تو گوشی بود نگاهی بهش کردی که نیم روخش رو سمتت برگردوند و نگاهی بهت کرد
«که چی..»
«یعنی چی که چی..نگاهش کن چه جیگردی کنارمونِ»
سر لقمه ایی به دوستت زدی
«هی یواش »
«اون که نمیفهمه ما چی میگیم»
هیونجین سرش رو پایین انداخت
«حتی صداش هم مثل خودش قشنگه..»
۹.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.