𝗅𝖺𝗌𝗍 𝗉𝖺𝗋𝗍..
𝗅𝖺𝗌𝗍 𝗉𝖺𝗋𝗍..
- من رو ببوس جونگکوک.
نگفت برای آخرینبار، نمیخواست آخرین بوسهشون برای پسرک با ترس همراه باشه، جونگکوک لبخند شیرینی زد، بوسید و بوسیده شد، این بار ولی برخلاف کلیشهها زمان با پیوند لبهاشون متوقف نشد؛
وقتی نمونده بود، تهیونگ میدونست.
مثل همیشه جونگکوک بر حسب عادت بعد از بوسهشون تهیونگش رو نفس کشید، اونم با چشمهای بسته؛ تهیونگ از فرصت استفاده کرد سرنگ رو آروم و با احتیاط داخل گردن معشوقهش فرو کرد، نباید دردش میومد، تهیونگ هیچ وقت بهش درد نمیداد، با حس سوزش گردنش، جونگکوک چشمهاش رو باز کرد، ناباور نالید.
- چیکار میکنی تهیونگ؟
وقتی نمونده بود، جونگکوک بی حرکت بود، فلج کننده اثر کرده بود، تهیونگ جونگکوکش رو به آغوش کشید رو تخت گذاشتش، پیشونیش رو بوسید، جونگکوک منتظر جواب بود، تهیونگ منتظرش نمیذاشت پس جواب داد.
- جونگکوک، وقت نداریم خوب بهم گوش کن باشه شکوفه؟ از همون اول وقتی وارد این بازی شدم ترس از دست دادنت با من بود، برای همین پاکت کردم، هر رد احتمالیای که هر جا به جا بذاری به من میرسه، من اینکار رو کردم، تو رو هیچ کس نمیشناسه، همه چیز به اسم من ثبت شده، حتی با اثر انگشتت هم به من میرسن نه تو، جویی میخواست تو رو زمین بزنه، نمیدونست من محوت کردم که همهی اسلحهها سمت من باشه، نپرس چجوری شکوفه چون وقت نداریم، سخت بود ولی من برای تو هر کاری میکنم یادت که نرفته؟ این بار نمیتونیم ازش فرار کنیم، جویی خیلی خوب نقشه ریخته، پلیس داره میاد، خودم رو باید تسلیم کنم، نگرانم نباش، باشه؟ میدونم لجبازی برای همینم مجبور شدم بهت فلج کننده موقت تزریق کنم، هوسوک میاد میبرتت، سپردم مواظبت باشه تا کار احمقانهای نکنی، باشه شکوفه؟ میدونم لجبازی برای همین تا تموم شدن کارها به خیلیها سپردم چشم از روت برندارن، تو نباید آسیب ببینی.
جونگکوک ناباور و بیصدا اشک میریخت، چیکار کرده بود؟ کلمات آخر از بین لبهای تهیونگش بیرون اومد و اشکهاش شدت گرفت.
- بدون هیونگ خوب زندگی کن، باشه شکوفه؟
"پایان:)"
- من رو ببوس جونگکوک.
نگفت برای آخرینبار، نمیخواست آخرین بوسهشون برای پسرک با ترس همراه باشه، جونگکوک لبخند شیرینی زد، بوسید و بوسیده شد، این بار ولی برخلاف کلیشهها زمان با پیوند لبهاشون متوقف نشد؛
وقتی نمونده بود، تهیونگ میدونست.
مثل همیشه جونگکوک بر حسب عادت بعد از بوسهشون تهیونگش رو نفس کشید، اونم با چشمهای بسته؛ تهیونگ از فرصت استفاده کرد سرنگ رو آروم و با احتیاط داخل گردن معشوقهش فرو کرد، نباید دردش میومد، تهیونگ هیچ وقت بهش درد نمیداد، با حس سوزش گردنش، جونگکوک چشمهاش رو باز کرد، ناباور نالید.
- چیکار میکنی تهیونگ؟
وقتی نمونده بود، جونگکوک بی حرکت بود، فلج کننده اثر کرده بود، تهیونگ جونگکوکش رو به آغوش کشید رو تخت گذاشتش، پیشونیش رو بوسید، جونگکوک منتظر جواب بود، تهیونگ منتظرش نمیذاشت پس جواب داد.
- جونگکوک، وقت نداریم خوب بهم گوش کن باشه شکوفه؟ از همون اول وقتی وارد این بازی شدم ترس از دست دادنت با من بود، برای همین پاکت کردم، هر رد احتمالیای که هر جا به جا بذاری به من میرسه، من اینکار رو کردم، تو رو هیچ کس نمیشناسه، همه چیز به اسم من ثبت شده، حتی با اثر انگشتت هم به من میرسن نه تو، جویی میخواست تو رو زمین بزنه، نمیدونست من محوت کردم که همهی اسلحهها سمت من باشه، نپرس چجوری شکوفه چون وقت نداریم، سخت بود ولی من برای تو هر کاری میکنم یادت که نرفته؟ این بار نمیتونیم ازش فرار کنیم، جویی خیلی خوب نقشه ریخته، پلیس داره میاد، خودم رو باید تسلیم کنم، نگرانم نباش، باشه؟ میدونم لجبازی برای همینم مجبور شدم بهت فلج کننده موقت تزریق کنم، هوسوک میاد میبرتت، سپردم مواظبت باشه تا کار احمقانهای نکنی، باشه شکوفه؟ میدونم لجبازی برای همین تا تموم شدن کارها به خیلیها سپردم چشم از روت برندارن، تو نباید آسیب ببینی.
جونگکوک ناباور و بیصدا اشک میریخت، چیکار کرده بود؟ کلمات آخر از بین لبهای تهیونگش بیرون اومد و اشکهاش شدت گرفت.
- بدون هیونگ خوب زندگی کن، باشه شکوفه؟
"پایان:)"
۱۱.۶k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.