𝖯𝖺𝗋𝗍 - 2.
𝖯𝖺𝗋𝗍 - 2.
- آروم باش تهیونگم چیزی نشده، جویی فقط برای این سرقتش کمک میخواست چون دستیارش داخل عملیات قبلیش کشته شده بود، هیچ اتفاقی نیافتاد من فقط بهش کمک کردم، همه چیز به خوبی تموم شد، میدونم باید بهت خبر میدادم، ولی مخالفت میکردی، فقط دلم برای هیجانش تنگ شده بود همین، میدونی که سختمه بخوام برای مدت طولانی هیچ کاری نکنم.
تهیونگ سعی کرد به دست جونگکوک که موهاش رو نوازش میکرد، به صدایی که وقتی با تهیونگ حرف میزد بم میشد، به تمام دنیاش که جلوش ایستاده بود و آرومش میکرد توجه نکنه، ولی نمیشد، رگ خوابش دست اون پسر بود؛ حیف که هنوز عمق فاجعه رو نفهمیده بود، ولی تقصیری داشت؟ آره داشت، جونگکوک با کنترل نکردن خودش همه چیز رو خراب کرده بود، ولی مگه دلش میومد به جای استفاده از دقایق آخرشون باهاش دعوا کنه یا سرزنشش کنه؟ پسرکش از عمد که نکرده بود، نمیدونست جویی فقط دنبال این بوده که اون دوتا رو کنار بزنه تا رقیبی نداشته باشه، نمیدونست که همهی اینا نقشه بوده تا جونگکوک لو بره و احتمالا بعدش تهیونگم از نداشتنش دیوونه بشه، آره جونگکوک نمیدونست، ولی تنها کسی که این وسط چیزی رو نمیدونه نبود، جویی هم نمیدونست، جویی نمیدونست تهیونگ تا چقدر مجنونه، نمیدونست تهیونگ برای محافظت از پسرش تا کجاها رفته، هیچ کس نمیدونست تهیونگ چقدر میتونه روانی کهکشان چشمهای جونگکوک باشه، آخه داخل قصههایی که آدم خوبها مینویسن آدم بدهی داستان هیچ وقت عاشق نمیشه، ولی این بار فرق داشت، آدم بده داستان این بار عاشق بود.
وقتی نمونده بود تهیونگ بیقرار لب زد...
- آروم باش تهیونگم چیزی نشده، جویی فقط برای این سرقتش کمک میخواست چون دستیارش داخل عملیات قبلیش کشته شده بود، هیچ اتفاقی نیافتاد من فقط بهش کمک کردم، همه چیز به خوبی تموم شد، میدونم باید بهت خبر میدادم، ولی مخالفت میکردی، فقط دلم برای هیجانش تنگ شده بود همین، میدونی که سختمه بخوام برای مدت طولانی هیچ کاری نکنم.
تهیونگ سعی کرد به دست جونگکوک که موهاش رو نوازش میکرد، به صدایی که وقتی با تهیونگ حرف میزد بم میشد، به تمام دنیاش که جلوش ایستاده بود و آرومش میکرد توجه نکنه، ولی نمیشد، رگ خوابش دست اون پسر بود؛ حیف که هنوز عمق فاجعه رو نفهمیده بود، ولی تقصیری داشت؟ آره داشت، جونگکوک با کنترل نکردن خودش همه چیز رو خراب کرده بود، ولی مگه دلش میومد به جای استفاده از دقایق آخرشون باهاش دعوا کنه یا سرزنشش کنه؟ پسرکش از عمد که نکرده بود، نمیدونست جویی فقط دنبال این بوده که اون دوتا رو کنار بزنه تا رقیبی نداشته باشه، نمیدونست که همهی اینا نقشه بوده تا جونگکوک لو بره و احتمالا بعدش تهیونگم از نداشتنش دیوونه بشه، آره جونگکوک نمیدونست، ولی تنها کسی که این وسط چیزی رو نمیدونه نبود، جویی هم نمیدونست، جویی نمیدونست تهیونگ تا چقدر مجنونه، نمیدونست تهیونگ برای محافظت از پسرش تا کجاها رفته، هیچ کس نمیدونست تهیونگ چقدر میتونه روانی کهکشان چشمهای جونگکوک باشه، آخه داخل قصههایی که آدم خوبها مینویسن آدم بدهی داستان هیچ وقت عاشق نمیشه، ولی این بار فرق داشت، آدم بده داستان این بار عاشق بود.
وقتی نمونده بود تهیونگ بیقرار لب زد...
۲.۲k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.