ابنباتتلخ

#ابنبات_تلخ
PaRt:۲۹
. . _____ . .

لینا:داری چت میکنی
جاسمین:اوهوم
لینا:با جین♡
جاسمین :اره♡♡
لینا:افرین سلام برسون♡
جاسمین:باشه♡
لینا:راستی
جاسمین:جانم
لینا:یکبار دیگه به ته بگم میخوام برم دانشگاه
جاسمین:خب اره بگو
لینا:عصبی نشه
جین:شدم به ی ورت خواهرم
جاسمین:ای وای
جین:وای نداره که 1 ساعته تصویری زنگ زدیم من هیچ حرفی نزدم بابا حوصلم پوکید خب
لینا:سلام
جین:سلام
جاسمین:نه عصبانی نمیشه البته شایدم بشه نمیدونم
لینا:وایییییی من از بچگی
جین:رویای دکتر شدن رو دارید
لینا:اممم
جاسمین:من خیلی تعریفتون رو کردم میدونه
لینا:اها
جاسمین:امتحان کن
لینا:باشه پس من میرم
جاسمین:بای مراقب خودت باش ♡
لینا:خدافظ اقای جین
جین:بای
لینا:«میره اروم تو اتاق ته»
تهیونگ:خوابه
لینا:میپره رو شکم ته میشینه
تهیونگ:از خواب میپره : چه مرگته«با داد»
لینا: دارم باهات
تهیونگ:این وقت شب تو نباید خواب باشی
لینا:خوابم نبرد
تهیونگ:بنال چی میخوای
لینا:دلت میاد ارزوهای یه دختر رو زیر پات له کنی
تهیونگ:اگه تو اون دختری اره
لینا:من میخوام برگردم دانشگاههههههه
تهیونگ:صدات ببره الهی
لینا:ایشالـا ایشالـا
لینا:تورو جون مادرت هرکاری بخوای میکنم تههه
تهیونگ:بشین انقدر حرف دانشگاه رو نزن
لینا:دقیقا بگو چرا نمیزاری برم
تهیونگ:اونجا کلی پسر هست
لینا:اولن شما باید غیرت رو روزی به خرج میدادی که داشتی بهم خیانت میکردی دومن پسرای اونجا مست نمیان تو صورتت و بخوان باهات کاری کنن
تهیونگ:محکم میزنه تو صورت لینا
لینا:ی دستش رو میزاره رو صورتش و اون یکی دستشو متقابلانه برمیگردونه تو صورت تهیونگ
تهیونگ:دست لینا رو میگیره و جای لینا رو با خودش رو تخت جا به جا میکنه که....

ادامه دارد....
. . ______ . .
دیدگاه ها (۰)

#ابنبات_تلخ PaRt:۳۰. . ____ . . لینا:یاااااااا تو باز دیوانه...

#ابنبات_تلخ PaRt:۳۱ جاسمین:تو دست به کار بزنی محاله لینا:واس...

#ابنبات_تلخ PaRt:۲۸. . _____ . . لینا:میره ی کتاب درمورد قلب...

#ابنبات_تلخ PaRt: ۲۷. . _____ . . تهیونگ:درم ببند هانی«درو م...

[love triangle][مثلث عشقی] Part-۱. ...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۹#شام سه نفرمون رو خوردیم . اولین بار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط