😇❤️
#شکوفه_عشق #پارت_پانزدهم
وااااا بلا به دور این چرا اینطوری میکرد آذری سریع پیداش شد و هول هولی گفت : وای آقا نیما ببخشید ایشون کارمند جدید هستن هنوز نمیدونن اتاقا مال کیه ؟رو مرد به اونو گفت : پس شما اینجا چیکاره اید ؟
رو به آذری گفتم : یه دقیقه وایسا رو کردم سمتش : ببخشید ولی فکر کنم خود شما اینجا رو با طویله اشتباه گرفتین صداتون رو انداختید رو سرتون و هوار میکشید چه خبرتونه چطور به خودتون اجازه میدید صداتون رو روی دوتا خانم بالا ببرید نیاز به این همه داد و قال و هوار هوار نبود خیلی آروم و با شخصیت میتونین بگین بدون اجازه نیاید داخل یه آدم چقدر میتونه بیشعوریش رو به رخ بقیه بکشه ؟
با ابرو های بالا رفته داشت همینطوری نگام میکرد و سرشو تکون میداد همین که دید من سکوت کردم گفت : آها چشمم روشن پس طلبکارم شدیم الان خیلی آروم و با شخصیت میگم برید بیرون
_ باشه بابا تو هم انگار طلا انبار کردی تو اتاقت بیا اتاقت ارزونی خودت بعد هم رفتن بیرون و درو یه جوری به هم کوبیدم که صداش از پشت در بلند شد : هههووویییی چه خبرته روانی ارث بابات که نیست
#رمان #نویسنده #عاشقانه #رمان_z
وااااا بلا به دور این چرا اینطوری میکرد آذری سریع پیداش شد و هول هولی گفت : وای آقا نیما ببخشید ایشون کارمند جدید هستن هنوز نمیدونن اتاقا مال کیه ؟رو مرد به اونو گفت : پس شما اینجا چیکاره اید ؟
رو به آذری گفتم : یه دقیقه وایسا رو کردم سمتش : ببخشید ولی فکر کنم خود شما اینجا رو با طویله اشتباه گرفتین صداتون رو انداختید رو سرتون و هوار میکشید چه خبرتونه چطور به خودتون اجازه میدید صداتون رو روی دوتا خانم بالا ببرید نیاز به این همه داد و قال و هوار هوار نبود خیلی آروم و با شخصیت میتونین بگین بدون اجازه نیاید داخل یه آدم چقدر میتونه بیشعوریش رو به رخ بقیه بکشه ؟
با ابرو های بالا رفته داشت همینطوری نگام میکرد و سرشو تکون میداد همین که دید من سکوت کردم گفت : آها چشمم روشن پس طلبکارم شدیم الان خیلی آروم و با شخصیت میگم برید بیرون
_ باشه بابا تو هم انگار طلا انبار کردی تو اتاقت بیا اتاقت ارزونی خودت بعد هم رفتن بیرون و درو یه جوری به هم کوبیدم که صداش از پشت در بلند شد : هههووویییی چه خبرته روانی ارث بابات که نیست
#رمان #نویسنده #عاشقانه #رمان_z
۸.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.