ℙ𝕒𝕣𝕥 18
ℙ𝕒𝕣𝕥 18
میخواست جلوی خودشو بگیره و دردسر جدید درست نکنه...
+قدرت خانواده؟...نمیدونستم کسایی که خانواده پولدار دارن میتونن با صد نفر باشن!
٫بحثو عوض نکن.....اون شب چطوری گذشت؟...حال داد؟اگر جواب میده به ماام بگو بریم نمره بخریم...
+خفه شو عوضی....تو و تموم کسایی که الان دارن با این حرفات حال میکنن میتونید هر طور دوست دارید فکر کنید....فقط بدون تو کم اشتباه نکردی و منم کم از اشتباهاتت نمیدونم....
٫هه(پوزخند)کسی که باید تهدید کنه من نیستم؟؟
اومد جلو و دستشو زیر چونه ی دختر گذاشت...
٫حالا که تهدید کردی پس بیا بازی کنیم....میخوام بدونم کی به حرفات گوش میده و نظرش راجب من عوض میشه...
دستشو پس زد و از کلاس رفت بیرون....هنوزم نمیدونست چرا جوابشو داد و حرفاش تا این حد تونست عصبانیش کنه...
آبی به صورتش زد و برگشت توی کلاس...جسمش روی صندلی نشسته بود ولی فکرش خیلی دور از مدرسه بود...
کلاس زودتر از چیزی که فکرشو میکرد تموم شد و با صدای همهمه ی بچه ها از فکر و خیال اومد بیرون...
شال گردنشو محکم کرد و راهی خونه شد....
سرشو پایین انداخته بود و قدم هاشو میشمرد که صدای بوق ماشین باعث شد با تعجب پشتشو نگاه کنه....
راننده ای که اشاره میکرد بیاد بالا پشت اون ماشین مشکی به زور معلوم بود...رفت سمت ماشین و در رو باز کرد...آروم سوار شد و کولشو توی بغلش جمع کرد....
_چیه خجالت میکشی؟
+هام؟...نه....چیشده؟؟
_هیچی...چیزی نشده...فقط داشتم میرفتم چشمم افتاد به تو که توی این سرما فقط یه لایه لباس پوشیدی...
+خب...پوشیده باشم....مگه چیه؟
_مگه چیه؟....هر آدمی یکی که سردشه رو ببینه یه ریکشن نشون میده نه؟...
+امم....شاید...
_با بابات حرف زدی؟
+اره....دوتامون اشتباه کردیم...
_خوبه...حداقل دیگه جای خواب داری....
+سوارم کردی که تیکه بندازی بهم؟....
پوزخند زد و صدای اهنگو زیاد کرد...
_خونه کاری داری؟
+کار؟...نه...چطور؟
_تنها غذا خوردنو دوست ندارم...
میخواست جلوی خودشو بگیره و دردسر جدید درست نکنه...
+قدرت خانواده؟...نمیدونستم کسایی که خانواده پولدار دارن میتونن با صد نفر باشن!
٫بحثو عوض نکن.....اون شب چطوری گذشت؟...حال داد؟اگر جواب میده به ماام بگو بریم نمره بخریم...
+خفه شو عوضی....تو و تموم کسایی که الان دارن با این حرفات حال میکنن میتونید هر طور دوست دارید فکر کنید....فقط بدون تو کم اشتباه نکردی و منم کم از اشتباهاتت نمیدونم....
٫هه(پوزخند)کسی که باید تهدید کنه من نیستم؟؟
اومد جلو و دستشو زیر چونه ی دختر گذاشت...
٫حالا که تهدید کردی پس بیا بازی کنیم....میخوام بدونم کی به حرفات گوش میده و نظرش راجب من عوض میشه...
دستشو پس زد و از کلاس رفت بیرون....هنوزم نمیدونست چرا جوابشو داد و حرفاش تا این حد تونست عصبانیش کنه...
آبی به صورتش زد و برگشت توی کلاس...جسمش روی صندلی نشسته بود ولی فکرش خیلی دور از مدرسه بود...
کلاس زودتر از چیزی که فکرشو میکرد تموم شد و با صدای همهمه ی بچه ها از فکر و خیال اومد بیرون...
شال گردنشو محکم کرد و راهی خونه شد....
سرشو پایین انداخته بود و قدم هاشو میشمرد که صدای بوق ماشین باعث شد با تعجب پشتشو نگاه کنه....
راننده ای که اشاره میکرد بیاد بالا پشت اون ماشین مشکی به زور معلوم بود...رفت سمت ماشین و در رو باز کرد...آروم سوار شد و کولشو توی بغلش جمع کرد....
_چیه خجالت میکشی؟
+هام؟...نه....چیشده؟؟
_هیچی...چیزی نشده...فقط داشتم میرفتم چشمم افتاد به تو که توی این سرما فقط یه لایه لباس پوشیدی...
+خب...پوشیده باشم....مگه چیه؟
_مگه چیه؟....هر آدمی یکی که سردشه رو ببینه یه ریکشن نشون میده نه؟...
+امم....شاید...
_با بابات حرف زدی؟
+اره....دوتامون اشتباه کردیم...
_خوبه...حداقل دیگه جای خواب داری....
+سوارم کردی که تیکه بندازی بهم؟....
پوزخند زد و صدای اهنگو زیاد کرد...
_خونه کاری داری؟
+کار؟...نه...چطور؟
_تنها غذا خوردنو دوست ندارم...
۳.۷k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.