گرگ ومیش پارت ۲۹
گرگ ومیش پارت ۲۹
+خون آشاما و فرشتهها میتونن باهم ازدواج کنن
مارکل:چرا مخواهی با اون خون اشامه ازدواج کنی؟
+هی این چه سوالیه
مارکل: پس چرا می پرسی
+اصلا ولش کن
ویو ات
از مارکل در مورد ازدواج پرسیدم اما بهم جوابی نداد راستش دلم خیلی برای جیمین تنگ شده
کاش زودتر برم ببینمش
مارکل:ات ، ات
+ها
مارکل:من با مادرت حرف زدم فردا صبح میریم
+آخ جون فردا صبح میریم
ویو جیمین
خیلی دلم برای ات تنگ شده کاش العان کنارم بود
این چند .وقت حال خوبی ندارم کسل شدم
کوک: جیمین بیا حرف بزنیم درباره اته
_درباره ات؟
واقعا؟
_امدم
نامی:ات رو صبح میارن همه ی خون آشاما رو گرگ هارو دعوت کردن
ویو جیمین
نشسته بودم که کوک گفت ماخواهن درباره ات حرف بزنن وقتی شنیدم که گفت ات داره میاد یه حس خوبی بهم دست داد یعنی ات من داره میاد
رفتم توی اتاقم آنقدر زوق آمدنش رو داشتم که نمیدونستم چکار کنم
ویو فردا صبح ات
+با خوشحالی بیدار شدم و مارکل جلوی در بود سریع دویدم و بغلش کردم
اونم مقابل بغلم کرد بعد از چند دقیقه به خودم آمدم و از بغلش آمدم بیرون
مارکل: اهمم دیگه باید بریم ات
+باشه بریم
#سناریو
#فیک
#اسمات
+خون آشاما و فرشتهها میتونن باهم ازدواج کنن
مارکل:چرا مخواهی با اون خون اشامه ازدواج کنی؟
+هی این چه سوالیه
مارکل: پس چرا می پرسی
+اصلا ولش کن
ویو ات
از مارکل در مورد ازدواج پرسیدم اما بهم جوابی نداد راستش دلم خیلی برای جیمین تنگ شده
کاش زودتر برم ببینمش
مارکل:ات ، ات
+ها
مارکل:من با مادرت حرف زدم فردا صبح میریم
+آخ جون فردا صبح میریم
ویو جیمین
خیلی دلم برای ات تنگ شده کاش العان کنارم بود
این چند .وقت حال خوبی ندارم کسل شدم
کوک: جیمین بیا حرف بزنیم درباره اته
_درباره ات؟
واقعا؟
_امدم
نامی:ات رو صبح میارن همه ی خون آشاما رو گرگ هارو دعوت کردن
ویو جیمین
نشسته بودم که کوک گفت ماخواهن درباره ات حرف بزنن وقتی شنیدم که گفت ات داره میاد یه حس خوبی بهم دست داد یعنی ات من داره میاد
رفتم توی اتاقم آنقدر زوق آمدنش رو داشتم که نمیدونستم چکار کنم
ویو فردا صبح ات
+با خوشحالی بیدار شدم و مارکل جلوی در بود سریع دویدم و بغلش کردم
اونم مقابل بغلم کرد بعد از چند دقیقه به خودم آمدم و از بغلش آمدم بیرون
مارکل: اهمم دیگه باید بریم ات
+باشه بریم
#سناریو
#فیک
#اسمات
۸.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.