Beautifulvampir♥️🍷
Beautifulvampir♥️🍷
Chapter 2 🧛🏻
انچه گذشت
_ات.....میخوام تورو به یکی از شهر های ایتالیا ببرم اینا هم وسایل های مورد نیازم برای یک هفته ست ولی متاسفانه خواهر من بلد نیست درست توضیح بده
جونگ هی: خوبی ام بهت نیومده
+یه لحظه وایسین چی؟
_میخوایم بریم ایتالیا........
part ⁷
_ات.....میخوام تورو به یکی از شهر های ایتالیا ببرم اینا هم وسایل های مورد نیازم برای یک هفته ست ولی متاسفانه خواهر من بلد نیست درست توضیح بده
جونگ هی: خوبی ام بهت نیومده
+یه لحظه وایسین چی؟
_میخوایم بریم ایتالیا
+واقعا(با ذوق)
_اره واقعا
مثل بچه های ۲ ساله که بهشون آبنبات دادن بالا و پایین میپرید
ات ویو
انتظار هر چیزیو داشتم بجز این
بعد از خداحافظی از خانواده هامون وسایل هامون رو توی ماشین گذاشتیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم
حدود چند ساعت توی راه بودیم
وقتی به هتل رسیدیم وسایل هامون رو گذاشتیم و رفتیم یکم توی شهر بگردیم
ادمین ویو
اهم اهم خب این تازه عروس دوماد رو تنها میزاریم چون امشب خیلی کار دارن😈😁🤫
(۲ماه بعد)
ات ویو
چند روزه هرچی میخورم و بالا میارم
امروز نوبت دکتر دارم میخوام ببینم دلیلش چیه
حاضر شدم و به سمت مطب دکتر راه افتادم
وقتی رسیدم بعد از چند مین صدام کردن و رفتم داخل
دکتر شروع به معاینه کرد
دکتر:خب خانم جئون بهتون تبریک میگم
+برای چی؟
دکتر: شما حامله اید
+چیییییییی؟واقعا؟
بعد از دیدن اون کوچولو توی اون دستگاه از مطب خارج شدم و به سمت خونه رفتم
خیلی ذوق داشتم که به کوک بگم
سریع به خونه رفتم و دست به کار شدم تا غذای مورد علاقه کوک رو درست کنم
بعد از تموم شدن غذا منتظر اومدن کوک شدم
حدودا یک ساعت گذشت تا صدای ماشین رو توی حیاط خونه شنیدم
سریع چراغ ها رو خاموش کردم و رفتم تو اشپز خونه
یه کیک کوچولو گرفتم بودم و چند تا شمع روش گذاشته بودم
شروع به روشن کردن اونا کردم و منتظر موندم تا در ورودی را باز کنه
کوک ویو
امروز خیلی دلتنگ ات بودم واسه همین زودتر کارم رو تموم کردم که برگردم خونه
همین که رسیدم خونه متوجه خاموشی چراغ شده
تازه ساعت ۷ غروب بود و ات معمولا این ساعت ها نمیخوابید
البته چند روزی هم هست که حالش خوب نیست شاید داره استراحت میکنه
ولی بازم با ترس، نگرانی و عجله در رو باز کردم
وارد خونه که شدم نوی خیلی کمی رو توی آشپز خونه دیدم و به سمت منشأ اون نور کم سو رفتم
_ات بیداری؟چراغ ها چرا خاموشه؟ چیکار میکنی؟
+خودت میفهمی
کیک رو روی میز گذاشت و یه برگه نسبتا بزرگ رو گرفت جلوم
_این چیه؟
+بازش کن
بازش کردم که عکس سونوگرافی رو دیدم
ات ویو
چشم هاش رو بست و به سمتم
_خواهش میکنم سر این موضوع باهام شوخی نکن و بگو که واقعیه
+کوک کاملا واقعیه
_یعنی من دارم بابا میشم؟
+اره داری بابا میشی.................
Chapter 2 🧛🏻
انچه گذشت
_ات.....میخوام تورو به یکی از شهر های ایتالیا ببرم اینا هم وسایل های مورد نیازم برای یک هفته ست ولی متاسفانه خواهر من بلد نیست درست توضیح بده
جونگ هی: خوبی ام بهت نیومده
+یه لحظه وایسین چی؟
_میخوایم بریم ایتالیا........
part ⁷
_ات.....میخوام تورو به یکی از شهر های ایتالیا ببرم اینا هم وسایل های مورد نیازم برای یک هفته ست ولی متاسفانه خواهر من بلد نیست درست توضیح بده
جونگ هی: خوبی ام بهت نیومده
+یه لحظه وایسین چی؟
_میخوایم بریم ایتالیا
+واقعا(با ذوق)
_اره واقعا
مثل بچه های ۲ ساله که بهشون آبنبات دادن بالا و پایین میپرید
ات ویو
انتظار هر چیزیو داشتم بجز این
بعد از خداحافظی از خانواده هامون وسایل هامون رو توی ماشین گذاشتیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم
حدود چند ساعت توی راه بودیم
وقتی به هتل رسیدیم وسایل هامون رو گذاشتیم و رفتیم یکم توی شهر بگردیم
ادمین ویو
اهم اهم خب این تازه عروس دوماد رو تنها میزاریم چون امشب خیلی کار دارن😈😁🤫
(۲ماه بعد)
ات ویو
چند روزه هرچی میخورم و بالا میارم
امروز نوبت دکتر دارم میخوام ببینم دلیلش چیه
حاضر شدم و به سمت مطب دکتر راه افتادم
وقتی رسیدم بعد از چند مین صدام کردن و رفتم داخل
دکتر شروع به معاینه کرد
دکتر:خب خانم جئون بهتون تبریک میگم
+برای چی؟
دکتر: شما حامله اید
+چیییییییی؟واقعا؟
بعد از دیدن اون کوچولو توی اون دستگاه از مطب خارج شدم و به سمت خونه رفتم
خیلی ذوق داشتم که به کوک بگم
سریع به خونه رفتم و دست به کار شدم تا غذای مورد علاقه کوک رو درست کنم
بعد از تموم شدن غذا منتظر اومدن کوک شدم
حدودا یک ساعت گذشت تا صدای ماشین رو توی حیاط خونه شنیدم
سریع چراغ ها رو خاموش کردم و رفتم تو اشپز خونه
یه کیک کوچولو گرفتم بودم و چند تا شمع روش گذاشته بودم
شروع به روشن کردن اونا کردم و منتظر موندم تا در ورودی را باز کنه
کوک ویو
امروز خیلی دلتنگ ات بودم واسه همین زودتر کارم رو تموم کردم که برگردم خونه
همین که رسیدم خونه متوجه خاموشی چراغ شده
تازه ساعت ۷ غروب بود و ات معمولا این ساعت ها نمیخوابید
البته چند روزی هم هست که حالش خوب نیست شاید داره استراحت میکنه
ولی بازم با ترس، نگرانی و عجله در رو باز کردم
وارد خونه که شدم نوی خیلی کمی رو توی آشپز خونه دیدم و به سمت منشأ اون نور کم سو رفتم
_ات بیداری؟چراغ ها چرا خاموشه؟ چیکار میکنی؟
+خودت میفهمی
کیک رو روی میز گذاشت و یه برگه نسبتا بزرگ رو گرفت جلوم
_این چیه؟
+بازش کن
بازش کردم که عکس سونوگرافی رو دیدم
ات ویو
چشم هاش رو بست و به سمتم
_خواهش میکنم سر این موضوع باهام شوخی نکن و بگو که واقعیه
+کوک کاملا واقعیه
_یعنی من دارم بابا میشم؟
+اره داری بابا میشی.................
۳.۸k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.