عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_42
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#آنا
سریع اومدم تو اتاق و در بستم.
به سمت چمدونم رفتم و یک تاپ سفید ساده با یک شرتک لی برداشتم و سریع تنم کردم.
عینکمو برداشتم و بجاش کلامو سرمو کردم
کفشامو با یک کتونی سفید عوض کردم و از اتاق زدم بیرون که دیدم جونگکوک جای در منتظر ایستاده...
نگاهش بهم افتاد که اخمی کرد و از سوئیت رفت بیرون که دنبالش راه افتادم...
#نیمساعتبعد
به جونگکوک نگاهی انداختم که دیدم بدون اینکه توجهی بهم داشته باشه به راه خودش ادامه میده...
با بی حوصلگی پرسیدم...
آنا :ریس تا حالا عاشق شدی؟
بطرفم برگشت و زل زد بهم.
بعد از چندثانیه روشو ازم گرفت و به راهش ادامه داد که مجبور شدم دوباره دنبالش راه بیوفتم...
جونگکوک :نه... چرا یهویی پرسیدی
آنا :هیچی
به ساحل رسیدیم.
کفشامو در آوردم و تو دستم گرفتم
صحنه قشنگی بود... مردمی که کنار ساحل دارن خوشمیگذرونن و شادن
بطرف دریا رفتم و اروم توی آب رفتم که سردی آب تنمو به لرزه در اورد...
جونگکوک :نرو جلوتر تضمین نمیکنم بتونم نجاتت بدم
بطرفش برگشتم و تک خنده ای کردمو گفتم...
آنا :نگران نباش شنا بلدم
رفتم کنارش روی شنا نشستم و زل زدم به دریا...
آنا :تا حالا دوست دختر نداشتی؟
جونگکوک :نه
زانومو تو شکمم جمع کردم و سرمو روش گذاشتم و به به نیم رخ جونگکوک زل زدم
جونگکوک :تو چی؟ تاحالا کسی بو.ست کرده؟
خنده ای کردمو جوابشو دادم
آنا :اوم
تیز بطرفم برگشت و با تعجب گفت
جونگکوک :کیه؟ لابد ته
سریع به نشونه منفی تکون دادم که با عصبانیت دندوناشو بهم فشرد
خم شدم و روی شنا یک قلب کشیدم...
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم و دوباره رفتم تو آب
خورشید داشت غروب میکرد و انعکاسش روی آب دریا افتاده بود...
جونگکوک :داره هوا سرد میشه
بطرفش رفتم که از روی شنای ساحل بلند شد و خودشو تکون داد.
برای بار آخر به دریا نگاه کردم و زود تر از جونگکوک بطرف هتل راه افتادم و اونم پشت سرم اومد
#یکساعتبعد
روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم کتاب خیابان جیغ که نامجون گذاشته بود تو چمدون رو میخوندم ک در اتاق باز شد.
سرمو آوردم بالا ک دیدم جونگکوک با بالا تنه لخت و حوله ای که دور کمرش بسته شده و با این یکی حوله داره موهاشو خشک میکنه اومد تو اتاق.
آب دهنمو صدا دار قورت دادم که ایستاد و زل زد بهم و مشغول خشک کردن موهاش شد
پوز خنده ای زد و گفت...
جونگکوک :انقد جذابم؟
سری نگاهمون ازش گرفتم و زل زدم به نوشته های کتابمم و گفتم...
آنا :برو بابا
#𝒑𝒂𝒓𝒕_42
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#آنا
سریع اومدم تو اتاق و در بستم.
به سمت چمدونم رفتم و یک تاپ سفید ساده با یک شرتک لی برداشتم و سریع تنم کردم.
عینکمو برداشتم و بجاش کلامو سرمو کردم
کفشامو با یک کتونی سفید عوض کردم و از اتاق زدم بیرون که دیدم جونگکوک جای در منتظر ایستاده...
نگاهش بهم افتاد که اخمی کرد و از سوئیت رفت بیرون که دنبالش راه افتادم...
#نیمساعتبعد
به جونگکوک نگاهی انداختم که دیدم بدون اینکه توجهی بهم داشته باشه به راه خودش ادامه میده...
با بی حوصلگی پرسیدم...
آنا :ریس تا حالا عاشق شدی؟
بطرفم برگشت و زل زد بهم.
بعد از چندثانیه روشو ازم گرفت و به راهش ادامه داد که مجبور شدم دوباره دنبالش راه بیوفتم...
جونگکوک :نه... چرا یهویی پرسیدی
آنا :هیچی
به ساحل رسیدیم.
کفشامو در آوردم و تو دستم گرفتم
صحنه قشنگی بود... مردمی که کنار ساحل دارن خوشمیگذرونن و شادن
بطرف دریا رفتم و اروم توی آب رفتم که سردی آب تنمو به لرزه در اورد...
جونگکوک :نرو جلوتر تضمین نمیکنم بتونم نجاتت بدم
بطرفش برگشتم و تک خنده ای کردمو گفتم...
آنا :نگران نباش شنا بلدم
رفتم کنارش روی شنا نشستم و زل زدم به دریا...
آنا :تا حالا دوست دختر نداشتی؟
جونگکوک :نه
زانومو تو شکمم جمع کردم و سرمو روش گذاشتم و به به نیم رخ جونگکوک زل زدم
جونگکوک :تو چی؟ تاحالا کسی بو.ست کرده؟
خنده ای کردمو جوابشو دادم
آنا :اوم
تیز بطرفم برگشت و با تعجب گفت
جونگکوک :کیه؟ لابد ته
سریع به نشونه منفی تکون دادم که با عصبانیت دندوناشو بهم فشرد
خم شدم و روی شنا یک قلب کشیدم...
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم و دوباره رفتم تو آب
خورشید داشت غروب میکرد و انعکاسش روی آب دریا افتاده بود...
جونگکوک :داره هوا سرد میشه
بطرفش رفتم که از روی شنای ساحل بلند شد و خودشو تکون داد.
برای بار آخر به دریا نگاه کردم و زود تر از جونگکوک بطرف هتل راه افتادم و اونم پشت سرم اومد
#یکساعتبعد
روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم کتاب خیابان جیغ که نامجون گذاشته بود تو چمدون رو میخوندم ک در اتاق باز شد.
سرمو آوردم بالا ک دیدم جونگکوک با بالا تنه لخت و حوله ای که دور کمرش بسته شده و با این یکی حوله داره موهاشو خشک میکنه اومد تو اتاق.
آب دهنمو صدا دار قورت دادم که ایستاد و زل زد بهم و مشغول خشک کردن موهاش شد
پوز خنده ای زد و گفت...
جونگکوک :انقد جذابم؟
سری نگاهمون ازش گرفتم و زل زدم به نوشته های کتابمم و گفتم...
آنا :برو بابا
۳۴.۱k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.