🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت303
#جلد_دوم
اشک ازچشمام روی صورتم افتاد و اهورا بهم خیره شده بود نه حرفی میزد و نه واکنشی نشون میداد فقط و فقط بهم خیره شده بود.
دستم و از روی صورتش کنار کشیدم و خواستم کمی ازش فاصله بگیرم دستمو کشید و منو محکم بغل کرد سرم و روی سینه اش گذاشت و نوازش کرد و بوسید و گفت
_تو حامله ای؟
آیلین من حامله است؟
معذرت می خوام که بی من سختی کشیدی
معذرت می خوام ۵ ماه این حرف رو توی دلت نگه داشتی
معذرت می خوام که اینقدر قابل اعتماد نبودم که تو این همه سختی بکشی
نفس آسوده ای کشیدم اون از من عصبی نبود درک میکرد مثل همیشه من عاشق این مرد بودم دوباره دستش روی شکمم گذاشت و گفت
_یعنی الان من و تو یه پسر داریم دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم من و تو الان دو تا پسر داریم یکی اینجاست یکی پیش اون زن...
دوتا پسر یه دختر باورت میشه منی که فکر میکردم جز مونس دیگه اصلا نمیتونم بچه ای داشته باشم الان دو تا پسر دیگه هم دارم
اهورا شنیدن این خبر آنقدر خوشحال شده بود که خودمم باورم نمی شد
دیگه خوشبختیم تکمیل شده دیگه هیچ رازی توی زندگیم نداشتم...
خیالم راحت شده بود از همه چیز ...
دیگه راحت می تونستم نفس بکشم...
بخوابم بیدار بشم...
اهورا از من دلگیر نشد اهورا از من دلخور نشد
چی بهتر از این ؟
وقتی گوشی اهورا زنگ خورد من از بغلش بیرون اومدم و برای آوردن چای و شیرینی به اشپز خونه رفتم
اما صدای نگران اهورا کاری کرد که خودمو بهش برسونم رو بهم گفت
_ کیمیا خودکشی کرده باید برم سراغش بردنش بیمارستان...
نگران به سمت اتاق دویدم و گفتم منم باهات میام
بچه ...
نکنه برا بچه اتفاقی افتاده باشه؟
اهورا جلوی راهم ایستاد و گفت
_تو جایی نمیری همینجا میمونی خودت بارداری نباید به خودت فشار بیاری...
بمون بهت زنگ میزنم باشه؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت303
#جلد_دوم
اشک ازچشمام روی صورتم افتاد و اهورا بهم خیره شده بود نه حرفی میزد و نه واکنشی نشون میداد فقط و فقط بهم خیره شده بود.
دستم و از روی صورتش کنار کشیدم و خواستم کمی ازش فاصله بگیرم دستمو کشید و منو محکم بغل کرد سرم و روی سینه اش گذاشت و نوازش کرد و بوسید و گفت
_تو حامله ای؟
آیلین من حامله است؟
معذرت می خوام که بی من سختی کشیدی
معذرت می خوام ۵ ماه این حرف رو توی دلت نگه داشتی
معذرت می خوام که اینقدر قابل اعتماد نبودم که تو این همه سختی بکشی
نفس آسوده ای کشیدم اون از من عصبی نبود درک میکرد مثل همیشه من عاشق این مرد بودم دوباره دستش روی شکمم گذاشت و گفت
_یعنی الان من و تو یه پسر داریم دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم من و تو الان دو تا پسر داریم یکی اینجاست یکی پیش اون زن...
دوتا پسر یه دختر باورت میشه منی که فکر میکردم جز مونس دیگه اصلا نمیتونم بچه ای داشته باشم الان دو تا پسر دیگه هم دارم
اهورا شنیدن این خبر آنقدر خوشحال شده بود که خودمم باورم نمی شد
دیگه خوشبختیم تکمیل شده دیگه هیچ رازی توی زندگیم نداشتم...
خیالم راحت شده بود از همه چیز ...
دیگه راحت می تونستم نفس بکشم...
بخوابم بیدار بشم...
اهورا از من دلگیر نشد اهورا از من دلخور نشد
چی بهتر از این ؟
وقتی گوشی اهورا زنگ خورد من از بغلش بیرون اومدم و برای آوردن چای و شیرینی به اشپز خونه رفتم
اما صدای نگران اهورا کاری کرد که خودمو بهش برسونم رو بهم گفت
_ کیمیا خودکشی کرده باید برم سراغش بردنش بیمارستان...
نگران به سمت اتاق دویدم و گفتم منم باهات میام
بچه ...
نکنه برا بچه اتفاقی افتاده باشه؟
اهورا جلوی راهم ایستاد و گفت
_تو جایی نمیری همینجا میمونی خودت بارداری نباید به خودت فشار بیاری...
بمون بهت زنگ میزنم باشه؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۵.۷k
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.