ویو ات
ویو ات
تصمیم گرفتم تعقیبش کنم پس اول باید خونشو پیدا میکردم بعد مدرسه خیلی اروم و با فاصله پشت سرشون رفتم. با بقیه رفت بستنی فروشی شیر موز گرفت توی راه با بقیه خورد جدا شد از هم پشت کوک رفتم رسیدیم به یدونه عمارت که نه قصر کوک دم در عمارت واستاد نفس عمیق کشید بعد رفت داخل بعد رفتنش رفتم نزدیکتر که یهو در باز شد و.... و... کوک بود
کوک:چرا تعقیبم میکنی از جلو مدرسه تا دم در خونم
ات:چ... چی ممن نه م... من اص.... اصلانم دنبالت نکردم
کوک:تو چرا داری کیوت بازی در میاریییی(لپ ات رو میکشه)
ات:کیوت نه خیرم من اصلا کیوت نیستم اصلا..... اصلا خودافظ
کوک:کیف ات رو گرفت: کجا بیا باهم نهار بخوریم خدمت کار اینجا نهار درست کرده
ات:نه دیگه... باشه بریم
کوک:کیوت(خنده)
ویو کوک
ات اومد داخل رفتیم توی عمارت نهار خوردیم گیم زدیم و تا شب باهم خوش گذروندیم
ات رو داشتم همراهی میکردم بره درو باز کردم بابام جلومون ظاهر شد
کوک:وای بابا ترسوندیمون
پ ک:ایشون کیه
کوک:اها این دوستم اتس
پ ک:صحیح کوک الان دوستت نره
کوک:چرا
پ ک:مادرت بازم تو شرکت دعوا کرده و و سگه
کوک:اها اوکی ات شامم اینجا بمون
ات:نه نه نمیشه اگه اینجا بمونم بعدش بابام میاد دنبالم
کوک:چیکار کنیم بابا
پ ک: زنگ بزن به اون دوستات شوگا و تهیونگ و نامجون و بعقیشون باشه؟
کوک:اوکی
ات:خداحافظی
کوک:خداحافظ
پ ک:هواست به خودت باشه دخترم خداحافظ
ات:اوکی بای
ویو ات
از عمارتشون زدم بیرون فکر کنم فهمیدم کوک... کوک عاشقم شده
ویو کوک
اعضا اومدن و خونه ما موندن شبو خطر مامانم از بیخ گوشمون رد شد اخیش
ولی میدونید من... منه احمق عاشق ات شدم اه ولش
_________________01√2______________
پایان ااااااا
تصمیم گرفتم تعقیبش کنم پس اول باید خونشو پیدا میکردم بعد مدرسه خیلی اروم و با فاصله پشت سرشون رفتم. با بقیه رفت بستنی فروشی شیر موز گرفت توی راه با بقیه خورد جدا شد از هم پشت کوک رفتم رسیدیم به یدونه عمارت که نه قصر کوک دم در عمارت واستاد نفس عمیق کشید بعد رفت داخل بعد رفتنش رفتم نزدیکتر که یهو در باز شد و.... و... کوک بود
کوک:چرا تعقیبم میکنی از جلو مدرسه تا دم در خونم
ات:چ... چی ممن نه م... من اص.... اصلانم دنبالت نکردم
کوک:تو چرا داری کیوت بازی در میاریییی(لپ ات رو میکشه)
ات:کیوت نه خیرم من اصلا کیوت نیستم اصلا..... اصلا خودافظ
کوک:کیف ات رو گرفت: کجا بیا باهم نهار بخوریم خدمت کار اینجا نهار درست کرده
ات:نه دیگه... باشه بریم
کوک:کیوت(خنده)
ویو کوک
ات اومد داخل رفتیم توی عمارت نهار خوردیم گیم زدیم و تا شب باهم خوش گذروندیم
ات رو داشتم همراهی میکردم بره درو باز کردم بابام جلومون ظاهر شد
کوک:وای بابا ترسوندیمون
پ ک:ایشون کیه
کوک:اها این دوستم اتس
پ ک:صحیح کوک الان دوستت نره
کوک:چرا
پ ک:مادرت بازم تو شرکت دعوا کرده و و سگه
کوک:اها اوکی ات شامم اینجا بمون
ات:نه نه نمیشه اگه اینجا بمونم بعدش بابام میاد دنبالم
کوک:چیکار کنیم بابا
پ ک: زنگ بزن به اون دوستات شوگا و تهیونگ و نامجون و بعقیشون باشه؟
کوک:اوکی
ات:خداحافظی
کوک:خداحافظ
پ ک:هواست به خودت باشه دخترم خداحافظ
ات:اوکی بای
ویو ات
از عمارتشون زدم بیرون فکر کنم فهمیدم کوک... کوک عاشقم شده
ویو کوک
اعضا اومدن و خونه ما موندن شبو خطر مامانم از بیخ گوشمون رد شد اخیش
ولی میدونید من... منه احمق عاشق ات شدم اه ولش
_________________01√2______________
پایان ااااااا
۳.۹k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.