صبح ویو کوککککک
صبح ویو کوککککک
نمیدونم چیکار کنم اوف میگم به ات بگم امروز تازه اگه قرار بر ازدواج باشه ام میشه چون ما سال اخریم اه اگه قبول نکنه چی با بچه ها مشورت کنم ببینم چی میشه
کوک:بچه ها بهتون گفتم عاشق یه دختره شدم
همه:خب
کوک:امروز میخوام بهش توی مدرسه اعتراف کنم پایه اید
نامجون: حالا این دختر خوش شانس کیه
کوک:واقعیت ات اس
همه:چی ات
جین:تو که قصد جون اونو داشتی
کوک:اما الان براش میمیرم
جین:اها یه فکری
کوک:چی
جین:فردا توی حیاط همه رو جمع میکنیم ما میگیم دعواعه تو الکی با تهیونگ دعوا کن ما قبلش صورتتو گریم میکنیم تو بیفت زمین که انگار داری میمری بعد ما به ات میگیم جلوتونو بگیره ات که تهیونگ رو فرستاد اون ور تو یهو پامیشی و حلقه رو دستش میکنی
کوک:اخه میخوام امروز باشه
تهیونگ:اوکیه بریم مدرسه
جیهوپ:حلقه داری
کوک:اره
ویو راوی
همه رفتن باهم زنگ سوم تهیونگ و کوک رفتن پایین شروع کردن الکی دعوا کردن
همه جمع شده بودن ات از دور اومد قبل اینکه اعضا چیزی بگن وقتی کوک رو روی زمین دید دوید طرفشون تهیونگ حواسش پرت شد یدفه ای و واقعا یه لگد محکم زد تو گیج گاه کوک و کوک بیهوش شد
ات دوید سمت کوک و داد زد چه مرگته تهیونگ
تهیونگ:ولم کنین
ات:اومد یدونه محکم زد تو صورت تهیونگ اعضا دست زدن که کوک بلند شه ولی دیدن بلند نشد
ات رفت بالا سر کوک چند بار زد تو صورتش اعضا تازه دو هزاریشون افتاد فهمیدن کوک بیهوشه دویدن سمتش نامجون کول کرد کوک رو و رفتن اتاق بهداشت اونجا به کوک سرم زدن حالش بهتر شد تهیونگ کلی ازش عذر خواهی کرد بعد کوک دوید سمت ات و گفت
(فامیلی ات یادم نیست میگم پارک)
کوک:پارک ات حاضری با من ازدواج کنی
ات:چی کی من اره ههههه
کوک:ات رو بغل کرد
سه ماه بعد تابستان
ات و کوک ازدواج کردن و کوک با اعضا رفتن کمپانی بیگ هیت و اودیش دادن و قبول شدن
____________________01√2____________
پایانننن
نمیدونم چیکار کنم اوف میگم به ات بگم امروز تازه اگه قرار بر ازدواج باشه ام میشه چون ما سال اخریم اه اگه قبول نکنه چی با بچه ها مشورت کنم ببینم چی میشه
کوک:بچه ها بهتون گفتم عاشق یه دختره شدم
همه:خب
کوک:امروز میخوام بهش توی مدرسه اعتراف کنم پایه اید
نامجون: حالا این دختر خوش شانس کیه
کوک:واقعیت ات اس
همه:چی ات
جین:تو که قصد جون اونو داشتی
کوک:اما الان براش میمیرم
جین:اها یه فکری
کوک:چی
جین:فردا توی حیاط همه رو جمع میکنیم ما میگیم دعواعه تو الکی با تهیونگ دعوا کن ما قبلش صورتتو گریم میکنیم تو بیفت زمین که انگار داری میمری بعد ما به ات میگیم جلوتونو بگیره ات که تهیونگ رو فرستاد اون ور تو یهو پامیشی و حلقه رو دستش میکنی
کوک:اخه میخوام امروز باشه
تهیونگ:اوکیه بریم مدرسه
جیهوپ:حلقه داری
کوک:اره
ویو راوی
همه رفتن باهم زنگ سوم تهیونگ و کوک رفتن پایین شروع کردن الکی دعوا کردن
همه جمع شده بودن ات از دور اومد قبل اینکه اعضا چیزی بگن وقتی کوک رو روی زمین دید دوید طرفشون تهیونگ حواسش پرت شد یدفه ای و واقعا یه لگد محکم زد تو گیج گاه کوک و کوک بیهوش شد
ات دوید سمت کوک و داد زد چه مرگته تهیونگ
تهیونگ:ولم کنین
ات:اومد یدونه محکم زد تو صورت تهیونگ اعضا دست زدن که کوک بلند شه ولی دیدن بلند نشد
ات رفت بالا سر کوک چند بار زد تو صورتش اعضا تازه دو هزاریشون افتاد فهمیدن کوک بیهوشه دویدن سمتش نامجون کول کرد کوک رو و رفتن اتاق بهداشت اونجا به کوک سرم زدن حالش بهتر شد تهیونگ کلی ازش عذر خواهی کرد بعد کوک دوید سمت ات و گفت
(فامیلی ات یادم نیست میگم پارک)
کوک:پارک ات حاضری با من ازدواج کنی
ات:چی کی من اره ههههه
کوک:ات رو بغل کرد
سه ماه بعد تابستان
ات و کوک ازدواج کردن و کوک با اعضا رفتن کمپانی بیگ هیت و اودیش دادن و قبول شدن
____________________01√2____________
پایانننن
۶.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.