★سختی★
★سختی★
پارت ۳۱...
خاطره ای پر از کلیشه و دروغ و راز؛کلیشه هایی که باعث آسیب خیلیا
شد .
هنوز هم میتونست درد اون شالق هارو روی پوستش حس کنه .
شبایی که همراه خیلیای دیگه تا صبح ناله کرد و به خودش پیچید .
اتفاقی که اون روز توی مرز افتاد رو هیچ وقت فراموش نکرده بود.
چطور میتونست فراموش کنه وقتی هنوز هم درگیرش بود.
نه تنها خودش بلکه
اون دوتا دوست احمقش هم درگیر بودن .
***
باورش نمیشد باز هم نتونسته بود جلوی کارهای احمقانه تهیونگو بگیره و
حالا منتظر اون بتای عوضی با موهای بلوندش بودن .
اصلا دلش نمیخواست اونجا باشه ولی یه حسی بهش میگفت نبودش ازش
یه ترسو میسازه و اون اینو نمیخواست .
بعد از چند دقیقه درگیری با چاقوی دستیش بالاخره در اتاق به صدا
دراومد و لحظه بعدی لوهان با یه لبخند بزرگ وارد شد .
لوهان : سلام
تهیونگ سری تکون داد و سهون هم فقط نگاهشو گرفت .
با اشاره دست تهیونگ، لوهان رو یکی از صندلی های رو به روی سهون
نشست .
لوهان : خب ! چیشده که من افتخار همنشینی با دوتا آلفای قوی رو پیدا کردم؟
قبل از اینکه تهیونگ چیزی بگه سهون ازش پیشدستی گرفت
سهون : لازم نیست خودتو شبیه احمقا جلوه بدی. خب؟ بیا رو راست باشیم؛ تو یه عوضی ای و ما هم الان بهت نیاز داریم .
سهون با عصبانیت میگفت و نیشخند لوهان هرلحظه بزرگتر میشد و چند
متر اونورتر تهیونگ به اون دو خیره بود درحالی که ذهنش درگیر چیزای....
ادامه دارد...
پارت ۳۱...
خاطره ای پر از کلیشه و دروغ و راز؛کلیشه هایی که باعث آسیب خیلیا
شد .
هنوز هم میتونست درد اون شالق هارو روی پوستش حس کنه .
شبایی که همراه خیلیای دیگه تا صبح ناله کرد و به خودش پیچید .
اتفاقی که اون روز توی مرز افتاد رو هیچ وقت فراموش نکرده بود.
چطور میتونست فراموش کنه وقتی هنوز هم درگیرش بود.
نه تنها خودش بلکه
اون دوتا دوست احمقش هم درگیر بودن .
***
باورش نمیشد باز هم نتونسته بود جلوی کارهای احمقانه تهیونگو بگیره و
حالا منتظر اون بتای عوضی با موهای بلوندش بودن .
اصلا دلش نمیخواست اونجا باشه ولی یه حسی بهش میگفت نبودش ازش
یه ترسو میسازه و اون اینو نمیخواست .
بعد از چند دقیقه درگیری با چاقوی دستیش بالاخره در اتاق به صدا
دراومد و لحظه بعدی لوهان با یه لبخند بزرگ وارد شد .
لوهان : سلام
تهیونگ سری تکون داد و سهون هم فقط نگاهشو گرفت .
با اشاره دست تهیونگ، لوهان رو یکی از صندلی های رو به روی سهون
نشست .
لوهان : خب ! چیشده که من افتخار همنشینی با دوتا آلفای قوی رو پیدا کردم؟
قبل از اینکه تهیونگ چیزی بگه سهون ازش پیشدستی گرفت
سهون : لازم نیست خودتو شبیه احمقا جلوه بدی. خب؟ بیا رو راست باشیم؛ تو یه عوضی ای و ما هم الان بهت نیاز داریم .
سهون با عصبانیت میگفت و نیشخند لوهان هرلحظه بزرگتر میشد و چند
متر اونورتر تهیونگ به اون دو خیره بود درحالی که ذهنش درگیر چیزای....
ادامه دارد...
۴.۳k
۱۱ آذر ۱۴۰۳