اربابای من
#اربابای_من
پارت12
(چند مین بعد )
+ممنون هیونگ اگه نبودی قطعاً میمردم
*خواهش ، راستی چیکار به ا.ت داشتی اصلا چرا میخواستی تنبیهش کنی؟
+عاممم راستش دلم خیلی برای میا تنگ شده بود رفتم سمت کمد تا آخرین یادگاری ازش رو ببینم که دیدم نیست وقتی از ا.ت پرسیدم گفت انداختمش سطل زباله خیلی عصبانی شدم میخواستم جرش بدم که رسیدی و همین
*اوم اوکی خوب استراحت کن فردا یه پارتی داریم مخصوص مافیاهاست از طرف یوجین
+اوکی
(کوک به تهیونگ یه 👍 نشون میده و از اتاق میره بیرون)
* اوه اوه اگه دورتر رسیده بودم کار ا.ت ساخته شده بود ، نمیدونم بیچاره الان تو چه وضعیه....به من چه آخه ، چرا برام مهم شده؟ ولش ولی بدم نیست حالش رو بدونم .....به سمت اتاقش رفتم ، پشت در بودم ولی هیچ صدایی نمیومد معمولاً هر آدمی این اتفاقا براش بیوفته عر میزنم ولی این چرا هیچی نمیگه نکنه بلایی سر خودش آورده ، قلبم تند تند میزد استرس داشتم انگار داشتم منجمد میشدم به سرعت در را باز کردم.........اتاق تاریک تاریک بود فقط یکم نور از سمت پنجره به داخل اتاق میومد ، ا.ت هیجا نبود رفتم نزدیک تر که پایین تخت دیدمش پتو رو کشیده بود روی خودش وقتی پتو رو کنار زدم پشمام ریخت شبیه خونآشاما شده بود چشماش قرمز شده بود بخاطر گیره و وقتی من رو دید مثل جن زده ها ازم فرار میکرد و هی میگفت
_من من من ....... ببخشید دیگه از این کارا نمیکنم ، غلط کردم ، ترو خدا ولم کنید
*هی هی آروم باش چند قدم نزدیک ترشدم بهش که وقتی عقب رفت خورد به دیوار که خیلی آروم گفت
_به خدا غلط کردم گوه خوردم فقط ترو خدا ولم کن
*نزدیک تر شدم یعنی میلیمتر بدنش روبه روش وایسادم و بغلش کردم مثل بید میلرزید ، مثل یه جوجه میموند خیلی ریزه میزیه و کوچولو بود با این که هم سنیم ........چرا انقد میلرزی؟ ... ترسیدی سرش رو بالا پایین کرد به معنی اره............
پارت12
(چند مین بعد )
+ممنون هیونگ اگه نبودی قطعاً میمردم
*خواهش ، راستی چیکار به ا.ت داشتی اصلا چرا میخواستی تنبیهش کنی؟
+عاممم راستش دلم خیلی برای میا تنگ شده بود رفتم سمت کمد تا آخرین یادگاری ازش رو ببینم که دیدم نیست وقتی از ا.ت پرسیدم گفت انداختمش سطل زباله خیلی عصبانی شدم میخواستم جرش بدم که رسیدی و همین
*اوم اوکی خوب استراحت کن فردا یه پارتی داریم مخصوص مافیاهاست از طرف یوجین
+اوکی
(کوک به تهیونگ یه 👍 نشون میده و از اتاق میره بیرون)
* اوه اوه اگه دورتر رسیده بودم کار ا.ت ساخته شده بود ، نمیدونم بیچاره الان تو چه وضعیه....به من چه آخه ، چرا برام مهم شده؟ ولش ولی بدم نیست حالش رو بدونم .....به سمت اتاقش رفتم ، پشت در بودم ولی هیچ صدایی نمیومد معمولاً هر آدمی این اتفاقا براش بیوفته عر میزنم ولی این چرا هیچی نمیگه نکنه بلایی سر خودش آورده ، قلبم تند تند میزد استرس داشتم انگار داشتم منجمد میشدم به سرعت در را باز کردم.........اتاق تاریک تاریک بود فقط یکم نور از سمت پنجره به داخل اتاق میومد ، ا.ت هیجا نبود رفتم نزدیک تر که پایین تخت دیدمش پتو رو کشیده بود روی خودش وقتی پتو رو کنار زدم پشمام ریخت شبیه خونآشاما شده بود چشماش قرمز شده بود بخاطر گیره و وقتی من رو دید مثل جن زده ها ازم فرار میکرد و هی میگفت
_من من من ....... ببخشید دیگه از این کارا نمیکنم ، غلط کردم ، ترو خدا ولم کنید
*هی هی آروم باش چند قدم نزدیک ترشدم بهش که وقتی عقب رفت خورد به دیوار که خیلی آروم گفت
_به خدا غلط کردم گوه خوردم فقط ترو خدا ولم کن
*نزدیک تر شدم یعنی میلیمتر بدنش روبه روش وایسادم و بغلش کردم مثل بید میلرزید ، مثل یه جوجه میموند خیلی ریزه میزیه و کوچولو بود با این که هم سنیم ........چرا انقد میلرزی؟ ... ترسیدی سرش رو بالا پایین کرد به معنی اره............
۶.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.