(سخت گیر) پارت سی و نهم
(سخت گیر) پارت سی و نهم
صبح
کوک
بلند شدم مامانم داشت صدام
میزد
م.ک: یه لحظه بیا
کوک: بله مامان
م.ک: یه تصمیمی برات
دارم
کوک: چی
م.ک: از ا.ت طلاق بگیر
کوک: نه نمیخوام
م.ک: چرا نگو مامان
بچهمه بچه رو بد ازش
میگیریم
کوک: منظورم این نبود
بچه هم نبود من خودم عاشقشم
م.ک: تو باهاش قهری
کوک:خب قهر بودم ولی دوسش
دارم
م.ک: همین که گفتم ازش
جدا میشی میری با سونیا
کوک: چی مثل اینکه
تو خبر نداری
م.ک: چیو
کوک: سونیا
ا.ت: سلام
م.ک: برو صبحونه بخور
ماهم میایم
کوک: ولم کن من خودم ا.ت
رو دوست دارم
نشسته بودیم سر سفره من و
مامان و سونیا و ا.ت بابا هنوز
خواب بود
م.ک:ا.ت یچیزی میخوام بهت
بگم
کوک: مامان بس کن
ا.ت: بفرمایید
م.ک: باید از پسرم جدا شی
ا.ت: چرا اونوقت بخاطره
دیشبه
م.ک: مگه دیشب چشد
کوک: هیچی
م.ک: همین که گفتم باید
ازش جدا شی
ا.ت: دلیل
م.ک: پسرم دوست نداره
کوک: مامان
م.ک: وقتی این بچه رو آوردی
از هم جدا میشی بچه رو هم
میدی به ما
ا.ت: شما میگید که من نه ماه
اینجا باشم بچه رو بدنیا اوردم بدم
به شما و برم اخه مگه میشه
/:آره میشه
کوک: تو یکی تو زندگی ما
دخالت نکن
/:با من درست رفتار کن
م.ک: جونگکوک درست رفتار
کن وقتی از ا.ت طلاق گرفتی
با سونیا ازدواج میکنی داخل
شناسنامه هم اسم سونیا رو به نام
بچه میزنی
کوک: پس همه نقشه هارو کشیدین
ا.ت: یعنی میخواید من
بچمو به دم به یکی دیگه
همچین کاری نمیکنم تا هیچ
وقت اجازه همچین چیزی رو نمیدم
(ا.ت رفت تو اتاقش)
کوک: ا.تـ
م.ک:جونگکوک کجا وایسا
کوک: مگه شما باید برای زندگیم
تصمیم بگیرید(با عصبانیت)
/:عزیزم کجا
کوک: تو یکی خفه شو
که هرچی دیشب دیدم همین
جا میگم
/:چی دیدی بگو ببینم
کوک: داشتی تو کوچه(..) چیکار
میکردی ها
/:چی تو کجا بودی
کوک: همه ی حرفاتون رو
شنیدم نزار همینجا بگم
(کوک رفت دنبال ا.ت)
کوک:(با داد) ا.تتت
ا.ت:(با گریه) ولم کنیدد حیف
من بود که اینقدر دوست داشتم
نگو که اومدم اینجا فقط بچه
دار بشم بچه ام ازم بگیری
کوک: مگه من دوست نداشتم
تروخدااا در باز کن
ا.ت: اگه دوسم داشتی پشت
سرم همچین نقشه ای نمیکشیدی
کوک:عزیز دلم من دوست دارم بدون
تو یه لحظه ام نمیتونم ترو خدا درو بازکن
#کوک
#فیک
صبح
کوک
بلند شدم مامانم داشت صدام
میزد
م.ک: یه لحظه بیا
کوک: بله مامان
م.ک: یه تصمیمی برات
دارم
کوک: چی
م.ک: از ا.ت طلاق بگیر
کوک: نه نمیخوام
م.ک: چرا نگو مامان
بچهمه بچه رو بد ازش
میگیریم
کوک: منظورم این نبود
بچه هم نبود من خودم عاشقشم
م.ک: تو باهاش قهری
کوک:خب قهر بودم ولی دوسش
دارم
م.ک: همین که گفتم ازش
جدا میشی میری با سونیا
کوک: چی مثل اینکه
تو خبر نداری
م.ک: چیو
کوک: سونیا
ا.ت: سلام
م.ک: برو صبحونه بخور
ماهم میایم
کوک: ولم کن من خودم ا.ت
رو دوست دارم
نشسته بودیم سر سفره من و
مامان و سونیا و ا.ت بابا هنوز
خواب بود
م.ک:ا.ت یچیزی میخوام بهت
بگم
کوک: مامان بس کن
ا.ت: بفرمایید
م.ک: باید از پسرم جدا شی
ا.ت: چرا اونوقت بخاطره
دیشبه
م.ک: مگه دیشب چشد
کوک: هیچی
م.ک: همین که گفتم باید
ازش جدا شی
ا.ت: دلیل
م.ک: پسرم دوست نداره
کوک: مامان
م.ک: وقتی این بچه رو آوردی
از هم جدا میشی بچه رو هم
میدی به ما
ا.ت: شما میگید که من نه ماه
اینجا باشم بچه رو بدنیا اوردم بدم
به شما و برم اخه مگه میشه
/:آره میشه
کوک: تو یکی تو زندگی ما
دخالت نکن
/:با من درست رفتار کن
م.ک: جونگکوک درست رفتار
کن وقتی از ا.ت طلاق گرفتی
با سونیا ازدواج میکنی داخل
شناسنامه هم اسم سونیا رو به نام
بچه میزنی
کوک: پس همه نقشه هارو کشیدین
ا.ت: یعنی میخواید من
بچمو به دم به یکی دیگه
همچین کاری نمیکنم تا هیچ
وقت اجازه همچین چیزی رو نمیدم
(ا.ت رفت تو اتاقش)
کوک: ا.تـ
م.ک:جونگکوک کجا وایسا
کوک: مگه شما باید برای زندگیم
تصمیم بگیرید(با عصبانیت)
/:عزیزم کجا
کوک: تو یکی خفه شو
که هرچی دیشب دیدم همین
جا میگم
/:چی دیدی بگو ببینم
کوک: داشتی تو کوچه(..) چیکار
میکردی ها
/:چی تو کجا بودی
کوک: همه ی حرفاتون رو
شنیدم نزار همینجا بگم
(کوک رفت دنبال ا.ت)
کوک:(با داد) ا.تتت
ا.ت:(با گریه) ولم کنیدد حیف
من بود که اینقدر دوست داشتم
نگو که اومدم اینجا فقط بچه
دار بشم بچه ام ازم بگیری
کوک: مگه من دوست نداشتم
تروخدااا در باز کن
ا.ت: اگه دوسم داشتی پشت
سرم همچین نقشه ای نمیکشیدی
کوک:عزیز دلم من دوست دارم بدون
تو یه لحظه ام نمیتونم ترو خدا درو بازکن
#کوک
#فیک
۱۴.۷k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.