گره خورده
#گره_خورده
#پارت10
آیه چشم هایش را ریز کرد و با حرص نگاهم کرد
_ من نمیفهمم مشکلت با سولماز چیه.
پوزخند زدم و در کمدم را باز کردم. همانطور که لباس های تا شده ام را در کمد می گذاشتم،گفتم:
_ خیلی خورده شیشه داشت. برای منم که دختر بودم،ناز می ریخت. چه برسه به بقیه. آرایش و لباساشم که انگار از فاح...استغفرالله ببین در دهن منو باز می کنی.
آیه لب هایش را در دهان جمع کرد و از جا بلند شد. یقه تاپش را صاف کرد و کنار من روی زمین نشست.
_ ولی عوضش شانس داشت خواهر من،شااانس!
بالاخره کارم تمام شد و در کمدم را بستم. نفس راحتی کشیدم و رو به آیه با اخم گفتم:
_ خب که چی؟
آیه چشم گرد کرد و با هیجان و ذوق گفت:
_ تو آمریکا مدل لباس شب شده.
چشم در حدقه چرخاندم. پس منظورش از شانس داشتن همین بود. آیه آرزو داشت یک روز مدل شود. شاید بزرگ ترین آرزویش همین بود ولی نه شرایطش را داشت و نه بابا اجازه می داد. بابا هیچ وقت در مورد پوشش آیه نظری نمی داد ولی به شدت از این که آیه مدل شود،متنفر بود. آیه هم وقتی دید که بابا راضی نمی شود،چند هفته قهر کرد و بعد هم بیخیالش شد.
پس احتمالا حال خرابش هم به خاطر این بود که فهمیده بود سولماز مدل شده و حالا داشت حسرت می خورد.
رمان گره خورده
نویسنده: آوا موسوی(آوان)
ویراستار: باران موحدیان
کانال تلگرام نویسنده👇🏻
https://t.me/roman_avann
_ پس برای همین مثل خواهر مرده ها نشستی اینجا برا من بغض می کنی؟
جوابم را نداد و بلند شد و بدون حرف از اتاقم بیرون رفت.
این داستان ادامه دارد...
#پارت10
آیه چشم هایش را ریز کرد و با حرص نگاهم کرد
_ من نمیفهمم مشکلت با سولماز چیه.
پوزخند زدم و در کمدم را باز کردم. همانطور که لباس های تا شده ام را در کمد می گذاشتم،گفتم:
_ خیلی خورده شیشه داشت. برای منم که دختر بودم،ناز می ریخت. چه برسه به بقیه. آرایش و لباساشم که انگار از فاح...استغفرالله ببین در دهن منو باز می کنی.
آیه لب هایش را در دهان جمع کرد و از جا بلند شد. یقه تاپش را صاف کرد و کنار من روی زمین نشست.
_ ولی عوضش شانس داشت خواهر من،شااانس!
بالاخره کارم تمام شد و در کمدم را بستم. نفس راحتی کشیدم و رو به آیه با اخم گفتم:
_ خب که چی؟
آیه چشم گرد کرد و با هیجان و ذوق گفت:
_ تو آمریکا مدل لباس شب شده.
چشم در حدقه چرخاندم. پس منظورش از شانس داشتن همین بود. آیه آرزو داشت یک روز مدل شود. شاید بزرگ ترین آرزویش همین بود ولی نه شرایطش را داشت و نه بابا اجازه می داد. بابا هیچ وقت در مورد پوشش آیه نظری نمی داد ولی به شدت از این که آیه مدل شود،متنفر بود. آیه هم وقتی دید که بابا راضی نمی شود،چند هفته قهر کرد و بعد هم بیخیالش شد.
پس احتمالا حال خرابش هم به خاطر این بود که فهمیده بود سولماز مدل شده و حالا داشت حسرت می خورد.
رمان گره خورده
نویسنده: آوا موسوی(آوان)
ویراستار: باران موحدیان
کانال تلگرام نویسنده👇🏻
https://t.me/roman_avann
_ پس برای همین مثل خواهر مرده ها نشستی اینجا برا من بغض می کنی؟
جوابم را نداد و بلند شد و بدون حرف از اتاقم بیرون رفت.
این داستان ادامه دارد...
۳.۸k
۰۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.