گره خورده
#گره_خورده
#پارت11
امروز روز تعطیلم بود و تصمیم گرفته بودم کمی به سر و وضع اتاقم برسم. اول از همه مانتو های چروکم را اتو کرده بودم و بقیه لباس هایم را هم از کمدم بیرون ریخته بودم و تا کردمشان. حالا هم تصمیم داشتم شیشه پنچره و آینه اتاقم را پاک کنم. بعد از آن هم شاید کمی به خودم می رسیدم و به قول آیه خوشگل می کردم!
بعد از این که کار هایم را تمام کردم،لباس برداشتم و به حمام رفتم و بعد از یک ساعت دل از حمام کندم و بیرون آمدم. جلوی آینه اتاقم ایستادم و مو های خیسم را همانطور دورم رها کردم. یک لحظه خودم را با آیه مقایسه کردم. احتمالا اگر آیه جای من بود،الآن مو هایش را سشوار می کرد و بعد هم مو هایش که به خاطر خیس بودن فر خورده بود را ژل می زد تا به همان حالت بماند!
خب آیه،آیه بود و من هم من بودم!
از روی میز آرایشم یک رژ کالباسی برداشتم و روی لبم کشیدم. بعد هم به سمت پنجره اتاقم رفتم و پرده حریر سبز آبی را کنار زدم. پنچره را کامل باز کردم. آرنج هایم را لب پنجره گذاشتم و چانه ام را به دستم تکیه دادم. به درخت های سرسبز باغ خیره شدم و خودم و آیه را دیدم که دور ساختمان می دویدیم،جیغ می زدیم. لبخندی زدم و سری تکان دادم. به تعداد همه خاطرات تلخی که با آیه در این خانه داشتیم،خاطره شیرین هم داشتیم.
کاش بابا کمی از خودخواهی هایش دست می کشید!
سرم را چرخاندم و همان موقع در حیاط باز شد و مهداد از در خانه وارد شد. ابرو بالا دادم. یک هفته ای می شد که اینجا نیامده بود.
همان لحظه آیه به سمت مهداد دوید و خودش را در آغوش مهداد پرت کرد. خنده ام گرفت.
مهداد دستش را دور شانه آیه حلقه کرد و آیه روی پنجه پا بلند شد و مهداد را بوسید. با چشم های گرد شده نگاهشان کردم و آب دهانم را به سختی فرو دادم. قبل از این که من عکس العملی نشان دهم و خودم را جمع و جور کنم،مهداد سرش را بالا آورد و نگاهم را غافل گیر کرد و همانطور که به من نگاه می کرد،به سمت آیه خم شد.
جیغ خفیفی کشیدم و از پنجره فاصله گرفتم. دستم را جلوی دهانم گرفتم و خجالت زده لب گزیدم. این آیه هم چه کار ها که نمی کرد. وسط حیاط جای این کار ها بود؟
با همان حالم خنده ام گرفت. به بد ترین حالت ممکن جلوی مهداد هول شده بودم و گند زدم. لب گزیدم و زیر لب گفتم:
_ حالا فکر میکنه داشتم دیدشون می زدم.
(ادامه ی پارت پست بعدی)
رمان گره خورده
نویسنده: آوا موسوی(آوان)
ویراستار: باران موحدیان
کانال تلگرام نویسنده👇🏻
https://t.me/roman_avann
#پارت11
امروز روز تعطیلم بود و تصمیم گرفته بودم کمی به سر و وضع اتاقم برسم. اول از همه مانتو های چروکم را اتو کرده بودم و بقیه لباس هایم را هم از کمدم بیرون ریخته بودم و تا کردمشان. حالا هم تصمیم داشتم شیشه پنچره و آینه اتاقم را پاک کنم. بعد از آن هم شاید کمی به خودم می رسیدم و به قول آیه خوشگل می کردم!
بعد از این که کار هایم را تمام کردم،لباس برداشتم و به حمام رفتم و بعد از یک ساعت دل از حمام کندم و بیرون آمدم. جلوی آینه اتاقم ایستادم و مو های خیسم را همانطور دورم رها کردم. یک لحظه خودم را با آیه مقایسه کردم. احتمالا اگر آیه جای من بود،الآن مو هایش را سشوار می کرد و بعد هم مو هایش که به خاطر خیس بودن فر خورده بود را ژل می زد تا به همان حالت بماند!
خب آیه،آیه بود و من هم من بودم!
از روی میز آرایشم یک رژ کالباسی برداشتم و روی لبم کشیدم. بعد هم به سمت پنجره اتاقم رفتم و پرده حریر سبز آبی را کنار زدم. پنچره را کامل باز کردم. آرنج هایم را لب پنجره گذاشتم و چانه ام را به دستم تکیه دادم. به درخت های سرسبز باغ خیره شدم و خودم و آیه را دیدم که دور ساختمان می دویدیم،جیغ می زدیم. لبخندی زدم و سری تکان دادم. به تعداد همه خاطرات تلخی که با آیه در این خانه داشتیم،خاطره شیرین هم داشتیم.
کاش بابا کمی از خودخواهی هایش دست می کشید!
سرم را چرخاندم و همان موقع در حیاط باز شد و مهداد از در خانه وارد شد. ابرو بالا دادم. یک هفته ای می شد که اینجا نیامده بود.
همان لحظه آیه به سمت مهداد دوید و خودش را در آغوش مهداد پرت کرد. خنده ام گرفت.
مهداد دستش را دور شانه آیه حلقه کرد و آیه روی پنجه پا بلند شد و مهداد را بوسید. با چشم های گرد شده نگاهشان کردم و آب دهانم را به سختی فرو دادم. قبل از این که من عکس العملی نشان دهم و خودم را جمع و جور کنم،مهداد سرش را بالا آورد و نگاهم را غافل گیر کرد و همانطور که به من نگاه می کرد،به سمت آیه خم شد.
جیغ خفیفی کشیدم و از پنجره فاصله گرفتم. دستم را جلوی دهانم گرفتم و خجالت زده لب گزیدم. این آیه هم چه کار ها که نمی کرد. وسط حیاط جای این کار ها بود؟
با همان حالم خنده ام گرفت. به بد ترین حالت ممکن جلوی مهداد هول شده بودم و گند زدم. لب گزیدم و زیر لب گفتم:
_ حالا فکر میکنه داشتم دیدشون می زدم.
(ادامه ی پارت پست بعدی)
رمان گره خورده
نویسنده: آوا موسوی(آوان)
ویراستار: باران موحدیان
کانال تلگرام نویسنده👇🏻
https://t.me/roman_avann
۵.۵k
۰۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.