وقتی حامله بودی و کتکت میزد
#وقتی_حامله_بودی_و_کتکت_میزد
یه روز مزخرف دیگه شروع شد...
از جام بلند شدم و نشستم روی تختم...
دیگه شکمم بزرگ شده بود و انجام دادن کارهام راحت نبود.....
با یاد آوری دیشب که جونگکوک بهم سیلی زد بغض کردم
اره به سادیسمی بود!
ولی یه سادیسمی مهربون!
یه سادیسمی که هی تغییر مود میداد....
چند تا از کبودیا ی کتکای دیشبش رو بدنم مونده بود....
این بچه چه گناهی کرده؟!
فقط قراره عذاب بکشه....
خدایا....خودت عاقبت این بچه رو به خیر بگذرون....
راستش دلم به بچمون میسوزه....
داره به دنیا میاد که چی؟
که پدر سادیسمیشو ببینه؟
یا مادر بیچارشو....
من ات و ۲۱ سالمه...
۲ ساله با جونگکوک ازدواج کردم!
اون تازه سادیسم گرفته....
خیلی دوسش دارم...
جونگکوک خوشگله...
مهربونه.....
خانواده دوسته...
فقط سادیسمیه!
مگه دست خودشه؟
مگه خودش خواستع که مریض بشه؟
نه!
ماه اخرمه....
روزای اخرمه...
فردا پس فردا بچمون بدنیا میاد.....
با صدای در به طرف در برگشتم....
_هی تو هرزه.....
فردا ساعت ۲ باید بری بیمارستان...
+م...من هرزه نیستمم(اشک)
برای بار هزارم این حرفو بهش گفتم!
با سیلی که خوردم دوباره بغضم ترکید...
_بدون با شوهرت چجوری حرف بزنی!
چون نیم تنه پوشیده بودم...کبودیای رو بدنم معلوم بود....
_اینا...
+مهم نیست....
دستشو گذاشت روشو فشار داد...
+ک...کوکک نکن(گریه)
کوک....فقط من درد نمیکشم....
اینو بدون!
که بچت که توی وجود من داره رشد میکنه هم داره ....درد میکشه...._هه....
و رفت پایین و در و محکم بست...
درستع اون منو خیلی عذاب میداد!
اما من هر دقیقه بیشتر عاشقش میشدم!
خیلی قشنگه.....
خیلی ارامش بخشه...
اون تقصیری نداره!
بیماری دو قطبی یا سادیسم
چیز خیلی بدیه که ردح انسانو ازار میده...
و فقط روی احساسات طرف تاثیر میزاره
ولی بخشیدنش کار سختیع!
اون خیلی به من آسیب زده....
خیلی....
اروم از رو تخت اومدم پایین....
اروم اروم راه میرفتم...
بالاخره روزای اخرم بود....
اروم اروم از پله ها اومدم پایین...
هیچکدوم از هوس های بارداریمو برام نمیگرفت....
حتی اجازه نمیداد با خدمتکارا حرف بزنم....
_گشنت نیست عزیزم؟
هه عزیزم...
حتی قبول نمیکرد بره دکتر...
هیچی نگفتم و رفتم#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
یه روز مزخرف دیگه شروع شد...
از جام بلند شدم و نشستم روی تختم...
دیگه شکمم بزرگ شده بود و انجام دادن کارهام راحت نبود.....
با یاد آوری دیشب که جونگکوک بهم سیلی زد بغض کردم
اره به سادیسمی بود!
ولی یه سادیسمی مهربون!
یه سادیسمی که هی تغییر مود میداد....
چند تا از کبودیا ی کتکای دیشبش رو بدنم مونده بود....
این بچه چه گناهی کرده؟!
فقط قراره عذاب بکشه....
خدایا....خودت عاقبت این بچه رو به خیر بگذرون....
راستش دلم به بچمون میسوزه....
داره به دنیا میاد که چی؟
که پدر سادیسمیشو ببینه؟
یا مادر بیچارشو....
من ات و ۲۱ سالمه...
۲ ساله با جونگکوک ازدواج کردم!
اون تازه سادیسم گرفته....
خیلی دوسش دارم...
جونگکوک خوشگله...
مهربونه.....
خانواده دوسته...
فقط سادیسمیه!
مگه دست خودشه؟
مگه خودش خواستع که مریض بشه؟
نه!
ماه اخرمه....
روزای اخرمه...
فردا پس فردا بچمون بدنیا میاد.....
با صدای در به طرف در برگشتم....
_هی تو هرزه.....
فردا ساعت ۲ باید بری بیمارستان...
+م...من هرزه نیستمم(اشک)
برای بار هزارم این حرفو بهش گفتم!
با سیلی که خوردم دوباره بغضم ترکید...
_بدون با شوهرت چجوری حرف بزنی!
چون نیم تنه پوشیده بودم...کبودیای رو بدنم معلوم بود....
_اینا...
+مهم نیست....
دستشو گذاشت روشو فشار داد...
+ک...کوکک نکن(گریه)
کوک....فقط من درد نمیکشم....
اینو بدون!
که بچت که توی وجود من داره رشد میکنه هم داره ....درد میکشه...._هه....
و رفت پایین و در و محکم بست...
درستع اون منو خیلی عذاب میداد!
اما من هر دقیقه بیشتر عاشقش میشدم!
خیلی قشنگه.....
خیلی ارامش بخشه...
اون تقصیری نداره!
بیماری دو قطبی یا سادیسم
چیز خیلی بدیه که ردح انسانو ازار میده...
و فقط روی احساسات طرف تاثیر میزاره
ولی بخشیدنش کار سختیع!
اون خیلی به من آسیب زده....
خیلی....
اروم از رو تخت اومدم پایین....
اروم اروم راه میرفتم...
بالاخره روزای اخرم بود....
اروم اروم از پله ها اومدم پایین...
هیچکدوم از هوس های بارداریمو برام نمیگرفت....
حتی اجازه نمیداد با خدمتکارا حرف بزنم....
_گشنت نیست عزیزم؟
هه عزیزم...
حتی قبول نمیکرد بره دکتر...
هیچی نگفتم و رفتم#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۴۴.۷k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.