رمان ماه من🌙🙂
part 83
دیانا:
من:متین از نیکا خواستگاری کرده
ارسلان:اینو میخواستی بگی؟😑
من:اره پس چی بگم؟
ارسلان:هیچی اینو میدوسنتم گفتن بهم...
من:خب دیگه لی لی لی👏🏻
...
نیکا:
روی تاب نشسته بودم متین داشت هولم میداد
من:متین!!!
متین:جانم...
من:چه چیزایی رو پشت سر گذاشتیم که رسیدیم اینجا نه؟
متین:نیکا یادم نیار تورو خدا به چیزای خوب فکر کنیم
من:اومم مثلا چی؟
متین:مثلا آینده...مثلا چند تا بچه قراره داشته باشیم
من:دوتا یدونه پسر یدونه دختر😆
متین:ولی من بیشتر میخوام
من:چه غلطا 😐
تاب و نگه داشت....
من:چرا نگهش داشتی...
متین:من پنج تا میخوام نیکا!!!
من:مهدکودکه مگه؟
متین:اذیت نکن دیگه...
من:پس ۳تا نه حرف من نه حرف تو
متین:اوم حالا باشه سه تا
من:بوسم کن...
متین:بچه پرو...
خم شد لپم و بوسید...
من:متین...
متین:جان؟
من:همیشه بمون برام...
متین:چشم....
(من زیاد خوشم نمیاد از این عنتر بازیا 😂شما ذوق کنید جای من😐😂)
...
پانیذ:
من:رضا گشنمه...
رضا:بیا منو بخور
دمپایی پامو در آوردم زدم بهش
رضا:وحشی...
من:از پنجره اتاقت بیا بریم پایین...
رضا:میفتی دست و پات میکشنه من جواب ارسلان و نمیتونم بدم
من:حرف نزن راه بیفت جواب اونو من میدم اگه نیای جای غذا زنده زنده میخورمت...
تازه فهمیدم چه حرفی زدم...
شت!!!
رضا:نوش جان😂
اون یکی دمپایمم در آوردم پرت کردم خورد بهش
(یکیشون این طرف دیوار نشسته اون یکی طرف دیگه)
رضا:الحق که وحشی 😐
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
من:متین از نیکا خواستگاری کرده
ارسلان:اینو میخواستی بگی؟😑
من:اره پس چی بگم؟
ارسلان:هیچی اینو میدوسنتم گفتن بهم...
من:خب دیگه لی لی لی👏🏻
...
نیکا:
روی تاب نشسته بودم متین داشت هولم میداد
من:متین!!!
متین:جانم...
من:چه چیزایی رو پشت سر گذاشتیم که رسیدیم اینجا نه؟
متین:نیکا یادم نیار تورو خدا به چیزای خوب فکر کنیم
من:اومم مثلا چی؟
متین:مثلا آینده...مثلا چند تا بچه قراره داشته باشیم
من:دوتا یدونه پسر یدونه دختر😆
متین:ولی من بیشتر میخوام
من:چه غلطا 😐
تاب و نگه داشت....
من:چرا نگهش داشتی...
متین:من پنج تا میخوام نیکا!!!
من:مهدکودکه مگه؟
متین:اذیت نکن دیگه...
من:پس ۳تا نه حرف من نه حرف تو
متین:اوم حالا باشه سه تا
من:بوسم کن...
متین:بچه پرو...
خم شد لپم و بوسید...
من:متین...
متین:جان؟
من:همیشه بمون برام...
متین:چشم....
(من زیاد خوشم نمیاد از این عنتر بازیا 😂شما ذوق کنید جای من😐😂)
...
پانیذ:
من:رضا گشنمه...
رضا:بیا منو بخور
دمپایی پامو در آوردم زدم بهش
رضا:وحشی...
من:از پنجره اتاقت بیا بریم پایین...
رضا:میفتی دست و پات میکشنه من جواب ارسلان و نمیتونم بدم
من:حرف نزن راه بیفت جواب اونو من میدم اگه نیای جای غذا زنده زنده میخورمت...
تازه فهمیدم چه حرفی زدم...
شت!!!
رضا:نوش جان😂
اون یکی دمپایمم در آوردم پرت کردم خورد بهش
(یکیشون این طرف دیوار نشسته اون یکی طرف دیگه)
رضا:الحق که وحشی 😐
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۶.۲k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.