فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 28
شوگا:میونگ؟؟
میونگ:.....
شوگا:به گوشیش پیام دادم
(چرا کاری انجام نمیدی خوبی؟)
چند دقیقه بعد پیامی به گوشیم اومد چکش کردم از طرف میونگ بود
میونگ:میشه تنهام بزاری لطفا
شوگا:میونگ درو باز کن با هم حرف بزنیم...خواهش میکنم.....حداقل بگو چی شده؟
که دیدم میونگ شیشه ماشین رو پایین داد
میونگ:نمیفهمی میخوام تنها باشم یعنی چی؟؟
شوگا:منم بهت گفتم چی شده؟
میونگ:دیگه دنبالم نمیای تو خونه هم فقط دو تا هم خونه هستیم...نه کمتر و نه بیشتر..اصلا چرا تو خونه من از خونه میرم
شوگا:چی؟؟چرا باید از خونه بری؟
میونگ:واقعا دلیل رو نمیدونی یا خودت رو زدی به یه راه دیگه؟
شوگا:ات؟
میونگ:فکر میکنی موضوع دیگه ای به جز اون الان برام مهم باشه؟
شوگا:بهت گفتم دارم پیداش میکنم میفهمی؟؟
میونگ:پس چرا هیچی پیدا نمیکنی...چرا هر چی دنبال ات میگردم پیدا نمیشه...چرا؟(گریه)
شوگا:پیدا میشه
میونگ:هی میگی پیدا میشه ولی کوش...ها؟؟دخترم کجاست؟....من دخترم رو میخوام...میفهمی؟؟....حتی تو سئول هم نتونستم پیداش کنم.....پس کجاست؟؟
شوگا:میونگ میفهمی دارم میگم دارم دنبالش میگردم....اصلا گوش میدی به حرفام؟
میونگ:تا وقتی ات رو پیدا نکردی نزدیکم نشو....الانم میرم خونه تو هم با ماشین خودت میای
شوگا:ولی...
شوگا ویو:تا خواستم چیزی بگم میونگ شیشه رو بالا داد و ماشین رو روشن کرد و رفت....دیگه باید چیکار کنم که ات پیدا بشه...دارم تمام تلاش خودم رو میکنم....منم رفتم سوار ماشین خودم شدم رفتم خونه همونطور که میونگ گفته بود هیچ حرفی بهم نزد....و از اول تا آخر شب همینجوری بود....حتی برای خوابیدن هم رفت تو یه اتاق دیگه خوابید.....
ات ویو:خیلی وقت بود از ۱۲ شب گشته بود و من نتونستم بخوابم همه ی فکر و حواسم پیش مامان و بابا و لوکا بود...از فکرم خارج نمیشدن....داشتم فکر میکردم چجوری به مامان نامه بنویسم....اگه بهش پیام بدم با گوشیم فکر کنم هم زودتر پیام بهش برسه و نگرانیش از بین بره....فردا بهش پیام میدم....
ادامه دارد
شوگا:میونگ؟؟
میونگ:.....
شوگا:به گوشیش پیام دادم
(چرا کاری انجام نمیدی خوبی؟)
چند دقیقه بعد پیامی به گوشیم اومد چکش کردم از طرف میونگ بود
میونگ:میشه تنهام بزاری لطفا
شوگا:میونگ درو باز کن با هم حرف بزنیم...خواهش میکنم.....حداقل بگو چی شده؟
که دیدم میونگ شیشه ماشین رو پایین داد
میونگ:نمیفهمی میخوام تنها باشم یعنی چی؟؟
شوگا:منم بهت گفتم چی شده؟
میونگ:دیگه دنبالم نمیای تو خونه هم فقط دو تا هم خونه هستیم...نه کمتر و نه بیشتر..اصلا چرا تو خونه من از خونه میرم
شوگا:چی؟؟چرا باید از خونه بری؟
میونگ:واقعا دلیل رو نمیدونی یا خودت رو زدی به یه راه دیگه؟
شوگا:ات؟
میونگ:فکر میکنی موضوع دیگه ای به جز اون الان برام مهم باشه؟
شوگا:بهت گفتم دارم پیداش میکنم میفهمی؟؟
میونگ:پس چرا هیچی پیدا نمیکنی...چرا هر چی دنبال ات میگردم پیدا نمیشه...چرا؟(گریه)
شوگا:پیدا میشه
میونگ:هی میگی پیدا میشه ولی کوش...ها؟؟دخترم کجاست؟....من دخترم رو میخوام...میفهمی؟؟....حتی تو سئول هم نتونستم پیداش کنم.....پس کجاست؟؟
شوگا:میونگ میفهمی دارم میگم دارم دنبالش میگردم....اصلا گوش میدی به حرفام؟
میونگ:تا وقتی ات رو پیدا نکردی نزدیکم نشو....الانم میرم خونه تو هم با ماشین خودت میای
شوگا:ولی...
شوگا ویو:تا خواستم چیزی بگم میونگ شیشه رو بالا داد و ماشین رو روشن کرد و رفت....دیگه باید چیکار کنم که ات پیدا بشه...دارم تمام تلاش خودم رو میکنم....منم رفتم سوار ماشین خودم شدم رفتم خونه همونطور که میونگ گفته بود هیچ حرفی بهم نزد....و از اول تا آخر شب همینجوری بود....حتی برای خوابیدن هم رفت تو یه اتاق دیگه خوابید.....
ات ویو:خیلی وقت بود از ۱۲ شب گشته بود و من نتونستم بخوابم همه ی فکر و حواسم پیش مامان و بابا و لوکا بود...از فکرم خارج نمیشدن....داشتم فکر میکردم چجوری به مامان نامه بنویسم....اگه بهش پیام بدم با گوشیم فکر کنم هم زودتر پیام بهش برسه و نگرانیش از بین بره....فردا بهش پیام میدم....
ادامه دارد
۲۸.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.