فیک چند پارتی جونگ کوک
فیک چند پارتی جونگ کوک
وقتی تو پارتی جلوی همه ازت دفاع میکنه پارت ۱
از زبان ات
جونگ کوک امشب قرار خیلی مهم داشت تا با رئیس باند مافیای ژاپن یه قرار دادی رو ببنده
منم که مثل همیشه خیلی سمج و کنجکاو بودم که به این مهمونی برم از اونجایی هم که این روزا خیلی دلم گرفته و دلیلشم اینکه جونگ کوک اصلأ تو این چند روزه خیلی رفتارش باهام سرد شده نصف شبا خیلی دیر میاد خونه و صبا هم خیلی زود میره سر کار اصلا نمی دونم چیکار میکنه به من که چیزی از کاراش نمیگه فقط می دونم رئیس کل باند مافیای کرست و این جور چیزا
اولش قبول نکرد که باهاش بیام بار ولی با کلی اصرار و تمنا و التماس کردن بالاخره جناب قبول کردن تا باهاشون برم بار
هزار تا قانون و مقررات برام آورد انگار حکومت نظامیه یا قراره همه بیوفتن رو سرم
اولش که با کلی اصرار و به پا افتادنو و خواهش کردن رضایت داد تا بیام بعدشم که به اندازه ی کل موهای روی سرم تک تک تار های موهام قانون گذاشت که لباس باز نپوشم از پیشش جم نخورم دستشو ول نکنم سرم پایین باشه و جلب توجه نکنم ساکت و بی سرو صدا کنارش باشم
رفتم تو اتاقم تا لباسمو برای امشب انتخاب کنم و بپوشم که خانم هانا که بهش میگم آجوما آومد تو اتاق و یه جعبه ی مشکی پاپیون دار داد دستم و گفت که جونگ کوک گفته اینارو بپوشم
لباسمم آقا خودش انتخاب کرده روبان پاپیون رو کشیدم و بازش کردم خوشگل بود پوشیدمش ولی خیلی پوشیده بود به هر حال همینم به زور رضایت داده بود نمی تونستم باهاش مخالفت کنم یا حتی چیزی بگم بخاطر همین سکوت کردم ولی یکمم آرایش کردم چون نمیشه که دیگه مثل مرده ها بلند شم برم بار
دیگه شب شده بود به ساعت روی دیوار که صدای عقربه های تیک تیک ساعتش رو مخم بودن خیره شده بودم
یدفه صدای اومدن ماشینش رو از دم در خونه شنیدم از جام بلند شدم و از اتاقم اومدم بیرون رفتم تو سالن که دیدمش رفتم طرفش
جونگ کوک: فکر کنم که یادم رفته بود که بهت بگم آرایش کردنم ممنوعه
یه نفس کلافه ای از رو حرصم دادن بیرون و گفتم: یاااااا جونگ کوک مگه تو گشت ارشادی؟ خدارو شکر که تو مدیر مدرسه نشدی وگرنه حتی میگفتی که همه باید مثل کشورهای مسلمون چادر سر کنن بیان مدرسه
جونگ کوک نفس کلافه ای کشید و گفت: خیلی خب پس خودت خواستی به هر حال مجبورم وقتی میبینم که بقیه چطوری نگاهت میکننو تیکه می اندازن بهتو بزنم پاره پوره و داغونش کنم که به خودش جرات داده به دارایی های من نگاه کنه
چشمامو انداختم بالا و دوباره بهش نگاه کردم باز غرغر زدناش شروع شد
ات: می خوای اصلأ نیام؟ اون موقع خیالتم راحت میشه
جونگ کوک که از خدا خواسته بود گفت: تو خودت هی اصرار کردی بیای البته اگه هم نمی خوای بیای مجبور نیستی بشین تو خونه و منتظرم بمون تا بیام
وقتی تو پارتی جلوی همه ازت دفاع میکنه پارت ۱
از زبان ات
جونگ کوک امشب قرار خیلی مهم داشت تا با رئیس باند مافیای ژاپن یه قرار دادی رو ببنده
منم که مثل همیشه خیلی سمج و کنجکاو بودم که به این مهمونی برم از اونجایی هم که این روزا خیلی دلم گرفته و دلیلشم اینکه جونگ کوک اصلأ تو این چند روزه خیلی رفتارش باهام سرد شده نصف شبا خیلی دیر میاد خونه و صبا هم خیلی زود میره سر کار اصلا نمی دونم چیکار میکنه به من که چیزی از کاراش نمیگه فقط می دونم رئیس کل باند مافیای کرست و این جور چیزا
اولش قبول نکرد که باهاش بیام بار ولی با کلی اصرار و تمنا و التماس کردن بالاخره جناب قبول کردن تا باهاشون برم بار
هزار تا قانون و مقررات برام آورد انگار حکومت نظامیه یا قراره همه بیوفتن رو سرم
اولش که با کلی اصرار و به پا افتادنو و خواهش کردن رضایت داد تا بیام بعدشم که به اندازه ی کل موهای روی سرم تک تک تار های موهام قانون گذاشت که لباس باز نپوشم از پیشش جم نخورم دستشو ول نکنم سرم پایین باشه و جلب توجه نکنم ساکت و بی سرو صدا کنارش باشم
رفتم تو اتاقم تا لباسمو برای امشب انتخاب کنم و بپوشم که خانم هانا که بهش میگم آجوما آومد تو اتاق و یه جعبه ی مشکی پاپیون دار داد دستم و گفت که جونگ کوک گفته اینارو بپوشم
لباسمم آقا خودش انتخاب کرده روبان پاپیون رو کشیدم و بازش کردم خوشگل بود پوشیدمش ولی خیلی پوشیده بود به هر حال همینم به زور رضایت داده بود نمی تونستم باهاش مخالفت کنم یا حتی چیزی بگم بخاطر همین سکوت کردم ولی یکمم آرایش کردم چون نمیشه که دیگه مثل مرده ها بلند شم برم بار
دیگه شب شده بود به ساعت روی دیوار که صدای عقربه های تیک تیک ساعتش رو مخم بودن خیره شده بودم
یدفه صدای اومدن ماشینش رو از دم در خونه شنیدم از جام بلند شدم و از اتاقم اومدم بیرون رفتم تو سالن که دیدمش رفتم طرفش
جونگ کوک: فکر کنم که یادم رفته بود که بهت بگم آرایش کردنم ممنوعه
یه نفس کلافه ای از رو حرصم دادن بیرون و گفتم: یاااااا جونگ کوک مگه تو گشت ارشادی؟ خدارو شکر که تو مدیر مدرسه نشدی وگرنه حتی میگفتی که همه باید مثل کشورهای مسلمون چادر سر کنن بیان مدرسه
جونگ کوک نفس کلافه ای کشید و گفت: خیلی خب پس خودت خواستی به هر حال مجبورم وقتی میبینم که بقیه چطوری نگاهت میکننو تیکه می اندازن بهتو بزنم پاره پوره و داغونش کنم که به خودش جرات داده به دارایی های من نگاه کنه
چشمامو انداختم بالا و دوباره بهش نگاه کردم باز غرغر زدناش شروع شد
ات: می خوای اصلأ نیام؟ اون موقع خیالتم راحت میشه
جونگ کوک که از خدا خواسته بود گفت: تو خودت هی اصرار کردی بیای البته اگه هم نمی خوای بیای مجبور نیستی بشین تو خونه و منتظرم بمون تا بیام
۲۷.۰k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.