بودنمان که چاره کار نشد رفتم مگر میان من و تو تنهایی حکم

بودنمان که چاره کار نشد. رفتم مگر میان من و تو تنهایی حکم کند. روزها به امید شب می گذرند. شب ها پی صبح می گردند. تلخ ترم از قهوه داغی که در دست توست. اما دیگر هیچ سرنوشتی بر دلم نقش نمی بندد. میان لحظه ها باد می آید. و این چشم ها هر شب باید خواب را دوباره بیاموزد. من نیمه خالی لیوانت بودم. ای کاش تو آنقدر خوشبین نبودی. یک عکس، یک نگاه. جهانم از چشم های تو می افتد. درست لحظه ای که خط فاصله آخر جمله ات نقطه می گذارد...
#رادیو هفت
دیدگاه ها (۱)

گفتم زندگی همیشه آن قصه یک خطی در کتاب ها نیست. گاهی کلاف سر...

کلامی ندارم دلبندم که این نامه را بنویسم. در فضای خالی می نو...

سلام می کنم. رو بر می گردانی تا نادیده ام بگیری. اما همین یع...

می خواهم رد شوم. می خواهم از کنار تمام این لحظه ها، این رویا...

🍁تنها چیزی که برایمان مانده ، خاطراتِ خوبی ست که با تداعیِ ش...

درخواستی

چپتر ۳ _ خیانتسکوتی سنگین روی اتاق افتاده بود. آن قدر سنگین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط