عروسکم
پارت : ۳۴
ویو جنی :
از خواب پاشدم و رفتم سمت در اتاق تا در و باز کردم با یه هیولا مواجه شدم
جنی : جیغغغغغغغغغ
لیسا : جیغغغغغغغغغ(از خواب پا شده )
جیسو ماسک ترسناک و از روی سرش بر میداره شروع میکنه به خندیدن
جنی : جیسوووووووو
لیسا : میکشمت
جیسو : وقت خواب؟راستشو بخاین صدای پیامای عشقتون زیاد بود گفتم جوابشونو بدید
راوی : لیسا جنی سریع گوشیشونو برداشتن و روی صفحه قفل نگاه کردن
جنلیسا : پیامی نیومده
جیسو : نه امده من خوندمشون برا همین از رو صفحه رفتن
جنی : جیسو خیلی گاوی
لیسا : نفس عمیق لیسا دم بازدم دم بازدم
جیسو : خوب باشه من دارم میرم پیش جین رزی هم رفته پیش جیمین شما هاهم هرکار دوس دارید بکنید خلاصه بای بای
بعد ۱۰ دقیقه
لیسا : جنی ببخشید من باید برم پیش کوک کاری داری ؟
جنی : هییی نه
لیسا : تو نمیری پیش تهیونگ؟
جنی : والا دعوتم نکرده
لیسا : اممم بهتر دخالت نکنم من رفتم
جنی : خوش بگذره
لیسا : همچنین
ویو جنی :
از تهیونگ انتظار داشتم حدقل منو ببره تا بیرون اما هیچی به هیچی که یه دفعه گوشیم پیام اکد رفتم ورش داشتم و دیدم بله حلال زادس
*بیداری زنگ بزنم؟
"اره بیدارم
زنگ زد
[مکالمه]
ته : سلام
جنی : سلام
ته : چطوری عروسکم
جنی : من عروسکت نیستم
ته : چیشده ؟
جنی : همه پسرا و دخترا رفتن بیرون اما تو چی هیچی
ته : الان خونه تنهایی
جنی : بله(حرص)
ته : اممم ببخشید عروسک منم کار زیاد داشتم واقعا ببخشید (بغض)
جنی : اوه نه من شوخی کردم من انقدر پر توقع نیستم
ته : ببخشید کار دارم باید برم
جنی : اوکی بای
ته : بای
________
ویو رزی :
جیمین امد دنبالم و منو برد خونش همه جای خونشو بهم نشون داد و باهم نشستیم فیلم دیدم تمام مدت دستمو گرفته بود
رزی : ای بابا تموم شد
جیمین : فیلم و دوس داشتی ؟
رزی : اره قشنگ بود
جیمین : خوبه
رزی : میتونم یه چیزی بگم
جیمین : جانم ؟
رزی : نگاه کن من ۱۶ سالگی از خونمون فرار کردم و رفتم خونه عمه هام خانوادم
نمیدونستن بخاطر زدن های مامانم ، الان حال مامانم خوبه فقط میخوام داداش کوچیکم و از دستش نجات بدم پدرم هم که ۳ ساله گم شده میخواستم بدونم تو منو از ته دل میخوای؟
جیمین : معلومه
رزی : پس لطفا با من بیا بریم امریکا
جیمین : تا بعد تحصیلات باهات میام
رزی : جدی ؟
جیمین : اره جدی
رزی : هوراااااا
________
ویو جنی :
نشسته بودم تو خونه و داشتم به درسای عقب افتادم میرسیدم که یهو در زنگ خورد خیلی ریلکس رفتم در و باز کردم و دیدم تهیونگ خیلی شتاب امد تو و شروع کرد به خوردن لبام هرچی دست و پا میزدم ازم دور نمیشد داشتم خفه میشدم داشتم با دستم مشت میزدم اما فایده ای نداشت
کامنت زیاد موخوام
ویو جنی :
از خواب پاشدم و رفتم سمت در اتاق تا در و باز کردم با یه هیولا مواجه شدم
جنی : جیغغغغغغغغغ
لیسا : جیغغغغغغغغغ(از خواب پا شده )
جیسو ماسک ترسناک و از روی سرش بر میداره شروع میکنه به خندیدن
جنی : جیسوووووووو
لیسا : میکشمت
جیسو : وقت خواب؟راستشو بخاین صدای پیامای عشقتون زیاد بود گفتم جوابشونو بدید
راوی : لیسا جنی سریع گوشیشونو برداشتن و روی صفحه قفل نگاه کردن
جنلیسا : پیامی نیومده
جیسو : نه امده من خوندمشون برا همین از رو صفحه رفتن
جنی : جیسو خیلی گاوی
لیسا : نفس عمیق لیسا دم بازدم دم بازدم
جیسو : خوب باشه من دارم میرم پیش جین رزی هم رفته پیش جیمین شما هاهم هرکار دوس دارید بکنید خلاصه بای بای
بعد ۱۰ دقیقه
لیسا : جنی ببخشید من باید برم پیش کوک کاری داری ؟
جنی : هییی نه
لیسا : تو نمیری پیش تهیونگ؟
جنی : والا دعوتم نکرده
لیسا : اممم بهتر دخالت نکنم من رفتم
جنی : خوش بگذره
لیسا : همچنین
ویو جنی :
از تهیونگ انتظار داشتم حدقل منو ببره تا بیرون اما هیچی به هیچی که یه دفعه گوشیم پیام اکد رفتم ورش داشتم و دیدم بله حلال زادس
*بیداری زنگ بزنم؟
"اره بیدارم
زنگ زد
[مکالمه]
ته : سلام
جنی : سلام
ته : چطوری عروسکم
جنی : من عروسکت نیستم
ته : چیشده ؟
جنی : همه پسرا و دخترا رفتن بیرون اما تو چی هیچی
ته : الان خونه تنهایی
جنی : بله(حرص)
ته : اممم ببخشید عروسک منم کار زیاد داشتم واقعا ببخشید (بغض)
جنی : اوه نه من شوخی کردم من انقدر پر توقع نیستم
ته : ببخشید کار دارم باید برم
جنی : اوکی بای
ته : بای
________
ویو رزی :
جیمین امد دنبالم و منو برد خونش همه جای خونشو بهم نشون داد و باهم نشستیم فیلم دیدم تمام مدت دستمو گرفته بود
رزی : ای بابا تموم شد
جیمین : فیلم و دوس داشتی ؟
رزی : اره قشنگ بود
جیمین : خوبه
رزی : میتونم یه چیزی بگم
جیمین : جانم ؟
رزی : نگاه کن من ۱۶ سالگی از خونمون فرار کردم و رفتم خونه عمه هام خانوادم
نمیدونستن بخاطر زدن های مامانم ، الان حال مامانم خوبه فقط میخوام داداش کوچیکم و از دستش نجات بدم پدرم هم که ۳ ساله گم شده میخواستم بدونم تو منو از ته دل میخوای؟
جیمین : معلومه
رزی : پس لطفا با من بیا بریم امریکا
جیمین : تا بعد تحصیلات باهات میام
رزی : جدی ؟
جیمین : اره جدی
رزی : هوراااااا
________
ویو جنی :
نشسته بودم تو خونه و داشتم به درسای عقب افتادم میرسیدم که یهو در زنگ خورد خیلی ریلکس رفتم در و باز کردم و دیدم تهیونگ خیلی شتاب امد تو و شروع کرد به خوردن لبام هرچی دست و پا میزدم ازم دور نمیشد داشتم خفه میشدم داشتم با دستم مشت میزدم اما فایده ای نداشت
کامنت زیاد موخوام
- ۱.۹k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط