part 13
part 13
ویو ات
وقتی جیمین منو رسوند خونه از ماشین پیاده شدم جیمین هم پیاده شد
روبه رویه هم وایستادم
جیمین : شیرینیه من میخواهم فردا بیام دنبالت و ببرمت دانشگاه
ات: نه نمیخواد نیا اگه پدرم ببینه چی
جیمین : نه میام
ات : نه فکر نکنم بعد از دانشگاه بیاید برم بعد از دانشگاه کار خوب دیگه باید گفت فردا شب همو ببینیم
جیمین : نه من میخواهم
ات : منم نمیخواهم ولی
جیمین : نه اشکالی نداره گوشی که هست
ات : خیلی دوست دارم
جیمین : منم
دستاشو تویه دستم گرفتم و بوسش کردم تویه چشماش نگاه کردم دستمو گذاشت رویه گونش صورتمو به صورتش نزدیک کردم اونم تا فهمیدم میخواهم ببوسمش چشماشو بست به صورتش نگاه کردم و خندیه کوچیکی کردم بعدش لبامو گذاشتم رویه لباش بالایه لبشو میبوسیدم ولی اون حتا همراهی هم نکرد بعد از چند مین ازش جدا شدم پیشونیمو رویه پیشونیش گذاشتم
جیمین : چشماتو باز کن
ات : نمیتونم
جیمین : شیرینه من میترسی
ات : اره میترسم
جیمین : خیلی دوست دارم
ات : منم خیلی دوست دارم ولی دیگه باید برم خونه
ازش جدا شدم اون دستمو گرفت بود
ات : ول کن دیگه باید برم
جیمین: نمیتونم خیلی سخته
دستمو از دستش کشیدم بیرون و راه اوفتادم سمته خونه پوشته سرم نگاه کردم هنوز وایستاده بود یه بوسه هوایی واسش فرستادم اونم خندید و لبشو گاز گرفت منم زود رفتم تویه خونه درو بستم و به در تکیه دادم انگار مثله دیونه ها میخندیدم
کوک : چی کار میکنی
ات : چی.... ها من برم اوتاقم
زود رفتم اوتاقم خودمو رویه تخت پرت کردم گوشیمو برداشت جیمین عکسشو برام فرستاده بهش پیام دادم که ممنونم عکستو فرستادی
جیمین هم گفت خواهش میکنم با خودم گفتم که وقتی میخواهی من پیشت نیستم و عکسمو نگاه کن
ادامه دارد....
ویو ات
وقتی جیمین منو رسوند خونه از ماشین پیاده شدم جیمین هم پیاده شد
روبه رویه هم وایستادم
جیمین : شیرینیه من میخواهم فردا بیام دنبالت و ببرمت دانشگاه
ات: نه نمیخواد نیا اگه پدرم ببینه چی
جیمین : نه میام
ات : نه فکر نکنم بعد از دانشگاه بیاید برم بعد از دانشگاه کار خوب دیگه باید گفت فردا شب همو ببینیم
جیمین : نه من میخواهم
ات : منم نمیخواهم ولی
جیمین : نه اشکالی نداره گوشی که هست
ات : خیلی دوست دارم
جیمین : منم
دستاشو تویه دستم گرفتم و بوسش کردم تویه چشماش نگاه کردم دستمو گذاشت رویه گونش صورتمو به صورتش نزدیک کردم اونم تا فهمیدم میخواهم ببوسمش چشماشو بست به صورتش نگاه کردم و خندیه کوچیکی کردم بعدش لبامو گذاشتم رویه لباش بالایه لبشو میبوسیدم ولی اون حتا همراهی هم نکرد بعد از چند مین ازش جدا شدم پیشونیمو رویه پیشونیش گذاشتم
جیمین : چشماتو باز کن
ات : نمیتونم
جیمین : شیرینه من میترسی
ات : اره میترسم
جیمین : خیلی دوست دارم
ات : منم خیلی دوست دارم ولی دیگه باید برم خونه
ازش جدا شدم اون دستمو گرفت بود
ات : ول کن دیگه باید برم
جیمین: نمیتونم خیلی سخته
دستمو از دستش کشیدم بیرون و راه اوفتادم سمته خونه پوشته سرم نگاه کردم هنوز وایستاده بود یه بوسه هوایی واسش فرستادم اونم خندید و لبشو گاز گرفت منم زود رفتم تویه خونه درو بستم و به در تکیه دادم انگار مثله دیونه ها میخندیدم
کوک : چی کار میکنی
ات : چی.... ها من برم اوتاقم
زود رفتم اوتاقم خودمو رویه تخت پرت کردم گوشیمو برداشت جیمین عکسشو برام فرستاده بهش پیام دادم که ممنونم عکستو فرستادی
جیمین هم گفت خواهش میکنم با خودم گفتم که وقتی میخواهی من پیشت نیستم و عکسمو نگاه کن
ادامه دارد....
۹.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.